چکیده ای از کتاب انسان کامل ، اثر شهید مطهری را مشاهده می فرمایید


(خلاصه صفحات ۳۵-۱۳)

عیوب روحی و روانی انسان

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم "  و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس‏ اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین "

 موضوع بحث ، انسان کامل از دیدگاه اسلام است... انسان کامل یعنی انسان‏ نمونه ، انسان اعلی یا انسان والا . انسان مانند بسیاری از چیزهای دیگر ، کامل و غیر کامل دارد و بلکه معیوب و سالم دارد و انسان سالم هم دو قسم‏ است : انسان سالم کامل و انسان سالم غیر کامل .

 شناختن انسان کامل یا انسان نمونه از دیدگاه اسلام ، از آن نظر برای ما مسلمین واجب است که‏ حکم مدل و الگو و حکم سرمشق را دارد ، یعنی اگر بخواهیم یک مسلمان کامل‏ باشیم چون اسلام می‏خواهد انسان کامل بسازد و تحت تربیت و تعلیم اسلامی به کمال انسانی خود برسیم ، باید بدانیم که انسان کامل چگونه است‏ ، چهره انسان کامل چهره روحی و معنوی‏اش را عرض می‏کنم چگونه چهره‏ای است‏ ، سیمای معنوی انسان کامل چگونه سیمائی است و مشخصات انسان کامل چگونه مشخصاتی است ، تا بتوانیم خود و جامعه خود را آن گونه بسازیم . اگر ما " انسان کامل " اسلام را نشناسیم ، قطعا نمی‏توانیم یک مسلمان تمام و یا کامل باشیم و به تعبیر دیگر، یک انسان ولو کامل نسبی از نظر اسلام باشیم.

 

راههای شناخت انسان کامل از نظر اسلام

شناخت انسان کامل از نظر اسلام دو راه دارد : یک راه این است که ببینیم قرآن در درجه اول و سنت در درجه دوم انسان کامل را اگرچه در قرآن و سنت تعبیر " انسان کامل " نیست و تعبیر " مسلمان کامل " و " مؤمن کامل " است چگونه توصیف کرده‏اند ، ولی به‌هرحال معلوم است‏ که ( مسلمان کامل ) ، یعنی انسانی که در اسلام به کمال رسیده است ، و " مؤمن کامل " یعنی انسانی که در پرتو ایمان به کمال رسیده است . باید ببینیم قرآن یا سنت ، انسان کامل را با چه مشخصاتی بیان کرده‏اند و چه‏ خطوطی برای سیمای انسان کامل کشیده‏اند . ازقضا در این زمینه ، چه در قرآن و چه در سنت بیانات زیادی آمده است .

راه دوم شناخت انسان کامل ، از راه بیان‌ها نیست که ببینیم در قرآن و سنت چه آمده است ، بلکه از این راه است که افرادی عینی را بشناسیم که مطمئن هستیم آنها آنچنان که اسلام و قرآن می‏خواهد ، ساخته شده‏اند و وجود عینی انسانهای کامل اسلامی هستند ، چون انسان کامل اسلامی‏ فقط یک انسان ایده‏آلی و خیالی و ذهنی نیست که هیچ‌وقت در خارج وجود پیدا نکرده باشد ، انسان کامل ، هم در حد اعلا و هم در درجات پائین تر ،در خارج وجود پیدا کرده است .

خود پیغمبر اکرم ( ص ) نمونه انسان کامل اسلام است . علی ( ع)نمونه‏ دیگری از انسان کامل اسلام است . شناخت علی ، شناخت انسان کامل اسلام‏ است ، اما  شناخت علی (ع) ، نه شناخت شناسنامه‏ای اما شناخت شناسنامه‏ای علی ، شناخت علی نیست ، شناخت انسان کامل‏ نیست ، شناخت علی ، یعنی شناخت شخصیت علی نه شخص علی . در هر حدی که شخصیت جامع علی ( ع ) را بشناسیم ، انسان کامل اسلام را شناخته‏ایم و در هر حدی که انسان کامل را عملا نه اسما و لفظا امام و پیشوای خود قرار دهیم‏ ، راه او را برویم ، تابع و پیرو او باشیم و کوشش کنیم که خود را بر طبق‏ این نمونه بسازیم ،  در همان حد  شیعه این انسان کامل هستیم چون " الشیعة من شایع علیا " شیعه یعنی کسی که علی‏ را مشایعت کند ، یعنی انسان با " لفظ " شیعه نمی‏شود ، با " حرف " شیعه نمی‏شود ، با " حب و علاقه فقط " شیعه نمی‏شود ، پس با چه چیز شیعه‏ می‏شود ؟ با مشایعت ، مشایعت یعنی همراهی . وقتی کسی می‏رود ، شما پشت‏ سر و همراه او می‏روید ، این را " مشایعت " می‏گویند ، شیعه علی یعنی‏ مشایعت کننده عملی علی .

فرق " کمال " و " تمام "

اینچنین‏ می‌گوییم : این کامل است و آن ناقص ، این تام است ، تمام است و آن‏ دیگری ناقص .

در یک آیه از قرآن هر دو کلمه آمده است : " « الیوم اکملت لکم‏ دینکم و اتممت علیکم نعمتی »"  امروز  دین شما را برایتان‏ کامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام کردم . نفرمود : اتممت  علیکم دینکم  ، و همچنین نفرمود : ( اکملت لکم نعمتی ) ، می‏گویند اگر چنین‏ گفته بود از نظر دستور زبان عربی درست نبود . حال فرق این دو کلمه چیست‏ ؟ ما اگر فرق این دو را نگوئیم ، نمی‏توانیم بحثمان را شروع کنیم ، یعنی‏ شروع بحث ما ، از دانستن معنی این دو کلمه است .

" تمام " برای یک شی‏ء در جائی گفته می‏شود که همه آنچه برای اصل وجود آن لازم است ، به وجود آمده باشد ، یعنی اگر بعضی از آن چیزها به وجود نیامده باشد ، این شی‏ء در ماهیت خودش ناقص است ،  به طوری که  می‏توان گفت که وجودش کسر برمی‏دارد :

نصفش موجود است ، ثلثش موجود است ، دو ثلثش موجود است ، و از این قبیل . برای نقطه مقابل این کلمه ، کلمه ناقص را بکار می‏بریم . اما کمال در جائی است که یک شی‏ء بعد از آنکه " تمام " هست‏ ، باز درجه بالاتری هم می‏تواند داشته باشد و از آن درجه بالاتر ، درجه‏ بالاتر دیگری هم می‏تواند داشته باشد . اگر این کمال برای شی‌ء نباشد باز خود شی‏ء هست ، ولی با داشتن این کمال  ، یک پله بالاتر رفته است.

کمال را در جهت عمودی بیان می‏کنند و تمام را در جهت افقی . وقتی شی‏ء در جهت افقی به نهایت وحد آخر خود برسد ، می‏گویند تمام شد ، و زمانی که‏ شی‏ء در جهت عمودی  بالا رود  ، می‏گویند کمال  یافت  . اگر می‏گویند :

" عقل فلان کس کامل شده است " یعنی قبلا هم عقل داشته ، اما عقلش یک‏ درجه بالاتر آمده است ، " علم فلان کس کامل شده است " یعنی قبلا هم علم‏ داشت و از آن استفاده می‏کرد ولی  اکنون  علمش یک درجه کمالی را پیموده است . پس یک انسان تمام داریم که در مقابل انسانی است که ازنظر افقی ناتمام است ، و به هر حال ، انسان تمام نیست ،انسان دیگری هم داریم که انسان تمام هست ولی انسان تمام ، می‏تواند کامل باشد ، کاملتر باشد و از آن هم کاملتر باشد ، تا به آن حد نهائی نهائی که انسانی از آن بالاتر وجود ندارد  برسد  که‏ او را " انسان کامل کامل " که حد اعلای انسان است می‏نامیم .

تعبیر " انسان کامل "

تعبیر " انسان کامل " در ادبیات اسلامی تا قرن هفتم هجری وجود نداشته‏ است . امروز در اروپا هم این تعبیر خیلی زیاد مطرح است ولی برای اولین‏ بار در دنیای اسلام این تعبیر در مورد انسان به کار برده شده است . اولین‏ کسی که در مورد انسان ، تعبیر " انسان کامل " را مطرح کرد ، عارف‏ معروف ، محی‏الدین عربی اندلسی طائی است .

 

 

عیب‌های جسمی و روانی

آیا انسان سالم و انسان معیوب هم داریم ؟ امروز ثابت شده است که‏ تکبر ، واقعا بیماری است ، واقعا اختلال روحی و روانی است ، ولی آیا می‏شود یک دارو برای تکبر در داروخانه پیدا کرد ؟ آیا می‏شود انسان یک‏ قرص بخورد و تکبرش از بین برود و تبدیل به یک انسان متواضع شود ؟ . حتی گاهی بیماری جسمی از راه روانی معالجه می‏شود ، همچنانکه گاهی بیماری روانی از راه جسم معالجه می‏شود . مثلا یک بیماری ، واقعا جسمی‏ است ولی با یک سلسله تلقین‌ها و تقویت‌های روحی که اینهم خودش داستانی‏ دارد و یک مسأله عجیبی است  معالجه می‏شود . این مطلب  جزء دلایل قاطع‏ بر این است که واقعا انسان ، موجودی است مرکب از تن و روان ، و روان‏ انسان از تن استقلال دارد و یک تابع مطلق از تن نیست ، همچنان که تن ، تابع مطلق از روان نیست ، این دو در یکدیگر اثر دارند . به قول حکما : بدن در روان اثر می‏گذارد و روان‏ در بدن ، قرآن این اصل را پذیرفته است‏ ، می‏فرماید : " « فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا »"در دل و روحشان بیماری است ، "قلب " در قرآن یعنی همان روح و روان انسان . درباره قرآن می‏فرماید : " « و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین »"  ما قرآن را برای شفا و رحمت ، برای مؤمنین فرستادیم‏ . قرآن ، شفای مؤمنین است .

امیرالمؤمنین می‏فرماید : " از جمله بلایا و شداید فقر است " « و از فقر بدتر ، مریضی بدن است  و از بیماری تن بدتر و شدیدتر ، بیماری دل و قلب انسان است .

یکی از برنامه‏های قرآن ، ساختن انسان سالم است و ماقبل ازآنکه بخواهیم توقع این را داشته باشیم که انسان کامل باشیم یا به انسان‏ کامل نزدیک باشیم ، باید خود را از این نظر که اساسا  انسان سالم  یا  انسان معیوب  هستیم ،  به خوبی بشناسیم .

 

 

آفات روح انسان

به طور اجمال ریشه‏های اصلی آنچه که روح انسان را آفت زده می‏کند برایتان عرض می‏کنم . از نظر روانشناسی ، محرومیتها منشأ بیماریهای روانی‏ می‏شود ، یعنی منشأ بسیاری از عقده‏های روانی و بیماریهای روانی انسان ، احساس مغبونیتها و محرومیتهاست . این کینه چیست که وقتی انسان احساس می‏کند نسبت به کسی حقد و کینه دارد ، دلش می‏خواهد از او انتقام بگیرد و تا او را به خاک و خون نکشد نمی‏تواند آرام گیرد ؟ این حس انتقام جویی در انسان چیست ؟ آدم حسود وقتی خیر و نعمتی را در دیگران می‏بیند ، همه آرزویش این است‏ که از او سلب نعمت شود ، درباره خودش فکر نمی‏کند . انسان سالم ، " غبطه " دارد نه " حسد " . او همیشه درباره خودش فکر می‏کند که جلو بیفتد. اگر یک انسان همیشه در فکر این باشد که خودش جلو بیفتد ، سالم‏است ، این ، دلیل بر عیب نیست ، اما اگر کسی همیشه در این اندیشه است‏

که دیگری عقب بیفتد بیماراست ، مریض است . قرآن می‏فرماید : "  قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها  " اولین برنامه قرآن تهذیب نفس است ، تزکیه نفس است ، پاکیزه‏ کردن روان از بیماریها ، عقده‏ها ، تاریکیها ، ناراحتیها ، انحرافها و بلکه از مسخ شدن‌هاست .

انسان مسخ شده

مسئله مسخ شدن خیلی مهم است . مسخ یعنی چه ؟ شنیده‏اید که می‏گویند در میان امم سالفه مردمی بودند که در اثر اینکه مرتکب گناهان زیاد شدند ،مورد نفرین پیغمبر زمان خود واقع ، و مسخ شدند ، یعنی به یک حیوان تبدیل‏

شدند ، مثلا به میمون ، گرگ ، خرس و یا حیوانات دیگر ،ولی حقیقت است .

شخصی می‏گوید : با امام زین‏العابدین ( ع ) در صحرای عرفات بودیم . از آن بالا که نگاه کردم ، دیدم صحرا از حاجی موج می‏زند . به امام عرض کردم‏ : ما اکثر الحجیج الحمد لله چقدر امسال حاجی زیاد است . امام فرمود:  "ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج  " چقدر فریاد زیاد است و چقدر حاجی کم است . آن شخص می‏گوید من نمی‏دانم امام چه کرد و چه بینشی به من‏ داد و چه چشمی را در من بینا کرد که وقتی به من گفت حالا نگاه کن ، دیدم‏ صحرایی است پر از حیوان ، یک باغ وحش‏کامل که فقط یک عده انسان هم درلابلای این حیوانها دارند حرکت می‏کنند . فرمود : حالا می‏بینی  باطن قضیه‏ این است .

مکرر در مکرر پیشوایان دین گفته‏اند که فقط یک گروه از مردم به صورت انسان محشور می‏شوند . گروه‌هایی به صورت مورچگان ، گروههایی به صورت بوزینگان ،گروههایی به صورت عقربها ، گروههایی به صورت مارها و گروههایی به صورت‏ پلنگها مبعوث می‏شوند .

برنامه انسان‏سازی ماه مبارک رمضان

اساسا برنامه ماه مبارک رمضان برنامه انسان سازی است ، یعنی برنامه‏ این است که انسانهای معیوب در این ماه خود را تبدیل به انسانهای سالم ، و انسانهای سالم خود را تبدیل به انسانهای کامل کنند . برنامه ماه مبارک‏ رمضان برنامه تزکیه نفس است ، برنامه اصلاح معایب و رفع نواقص است ،

برنامه تسلط عقل و ایمان و اراده ، بر شهوات نفسانی است ، برنامه‏ دعاست ، برنامه پرستش حق است ، برنامه پرواز به سوی خداست ، برنامه‏ ترقی دادن روح است ، برنامه رقاء دادن روح است.اگر بنا باشد که ماه‏ مبارک بیاید و انسان سی روز گرسنگی و تشنگی و بی‏خوابی بکشد و مثلا شبها تا دیروقت بیدار باشد و به این مجلس و آن مجلس برود و بعد هم عید فطر بیاید ، و با روز آخر شعبان یک ذره هم فرق نکرده باشد ، چنین روزه‏ای برای انسان‏ اثر ندارد . اسلام که نمی‏خواهد همینطور مردم دهانشان را ببندند ، دهانشان‏ را ببندند یا نبندند [ برای اسلام فرق نمی‏کند ] ، نه ، با روزه گرفتن قرار است که انسانها اصلاح شوند . چرا در روایات ما آمده است که بسیاری از روزه‏داران هستند که حظ و بهره آنها از روزه ، جز گرسنگی چیزی نیست ؟ بستن دهان از غذای حلال برای این است که انسان همراه آن سی روز تمرین کند که زبان خود را از گفتار حرام ببندد ، غیبت نکند ، دروغ نگوید ، فحش ندهد .

(خلاصه صفحات 59-52)

جامعیت نهج‏البلاغه

نهج‏البلاغه - که من نمی‏توانم بگویم کتاب علی است چگونه کتابی‏ است ؟ در نهج‏البلاغه عناصر گوناگون را می‏بینید . وقتی انسان نهج‏البلاغه را مطالعه می‏کند ، گاهی خیال می‏کند بوعلی سیناست که دارد حرف می‏زند ، یک‏جای دیگر را که مطالعه می‏کند ، خیال می‏کند ملای رومی یا محی الدین عربی‏ است که دارد حرف می‏زند ، جای دیگرش را که مطالعه می‏کند ، می‏بیند یک‏ مردحماسی مثل فردوسی است که دارد حرف می‏زند ، یا فلان مرد آزادیخواه که جز آزادی چیزی سرش نمی‏شود دارد حرف می‏زند ، یک جای دیگر را که مطالعه‏ می‏کند ، خیال می‏کند یک عابد گوشه‏نشین و یک زاهد گوشه‏گیر و یا یک راهب‏ دارد حرف می‏زند . همه ارزشهای انسانی را  در علی ( ع ) می‏بینیم  ، چون‏ سخن ، نماینده روح گوینده است . ببینید علی چقدر بزرگ است و ما چقدر کوچک ! تا حدود پنجاه سال پیش که گرایش جامعه ما در مسائل دینی و مذهبی فقط روی ارزش زهد و عبادت بود ، وقتی واعظی بالای منبر می‏رفت کدام قسمت از نهج‏البلاغه ر ا می‏خواند ؟ حدود ده تا بیست خطبه بود که معمول بود خوانده‏ شود . کدام خطبه‏ها ؟ خطبه‏های زهدی و موعظه‏ای نهج‏البلاغه ،  مانند این‏ خطبه که اینطور شروع می‏شود : « ایها الناس انما الدنیا دار مجاز ، و الاخرت دار قرار ، فخذوا من ممرکم لمقرکم » . باقی خطبه‏های‏ نهج‏البلاغه مطرح نبود ، چون اصلا جامعه نمی‏توانست آنها را جذب کند .

جامعه به سوی یک سلسله ارزشها گرایش پیدا کرده بود و  فقط همان‏ قسمت نهج‏البلاغه که در جهت آن گرایشها و ارزشها بود ، معمول بود . صد سال می‏گذشت و شاید یک نفر پیدا نمی‏شد که " فرمان امیرالمؤمنین به‏ مالک اشتر " را که خزانه‏ای از دستورهای اجتماعی و سیاسی است بخواند ، چون اصلا روح جامعه این نشاط و این موج را نداشت . مثلا آنجا که علی ( ع )می‏گوید :  « فانی سمعت رسول الله ( ص ) یقول فی غیر موطن  لن تقدس‏ امة لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی »« غیر متتعتع » ". علی ( ع ) می‏گوید که از پیغمبر مکرر شنیدم که‏می‏فرمود : هیچ امتی به مقام قداست و طهارت و مبرا و خالی بودن از عیب‏ نمی‏رسد ، مگر قبلا به این مرحله رسیده باشد که ضعیف در مقابل قوی بایستد و حق خود را مطالبه کند ، بدون اینکه لکنت زبان پیدا کند . جامعه پنجاه‏ سال پیش نمی‏توانست ارزش این حرف را درک کند ، چون جامعه یک ارزشی‏ بود ، فقط به سوی یک ارزش یا دو ارزش گرایش کرده بود ، ولی کلام‏ علی ( ع ) است که همه ارزشهای انسانی در آن موجود می‏باشد و این ارزشها در تاریخ زندگی و خصیت علی ( ع ) موجود است .

اوصاف علی ( ع )

ما اگر علی را الگو و امام خود بدانیم ، یک انسان کامل و یک انسان‏ متعادل و یک انسانی را که همه ارزشهای انسانی به طور هماهنگ در او رشد کرده است ،  پیشوای خود قرار داده‏ایم .وقتی شب می‏شود و خلوت شب فرا می‏رسد ، هیچ عارفی به پای او نمی‏رسد . آن روح عبادت که جذب شدن و کشیده شدن به سوی حق و پرواز به سوی خداست‏ ، با شدت در او رخ می‏دهد ، مثل آن حالتی که انسان در مطلبی داغ می‏شود . مثلا وقتی در حالت جنگ و دعوا و ستیز است ، چاقو قسمتی از بدنش را می‏برد و یک تکه گوشت‏ از بدنش به طرفی انداخته می‏شود ولی آنچنان توجهش متمرکز مبارزه است که احساس نمی‏کند یک قطعه گوشت از بدنش جدا شده است . علی در حال عبادت‏ چنان گرم می‏شود و آن عشق الهی چنان در وجودش شعله می‏کشد که اصلا گوئی دراین عالم نیست . خودش گروهی را اینطور توصیف می‏کند:« هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرش و باشروا روح الیقین ، و استلانوا ما استوعره المترفون ، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون ، و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی »  . با مردمند و با مردم نیستند، در حالی که با مردمند ، روحشان با عالیترین مقامها  وابسته است در حال عبادت تیر را از بدنش بیرون می‏آورند ، ولی او آنچنان مجذوب حق‏ و عبادت است که متوجه نمی‏شود ، حس نمی‏کند . آنچنان در محراب عبادت‏ می‏گرید و به خود می‏پیچد که نظیرش را کسی ندیده است .

روز که می‏شود ، گوئی اصلا این آدم ، آن آدم نیست . با اصحابش که‏ می‏نشیند ، چنان چهره‏اش باز و خندان است که از جمله اوصافش این‏ بود که همیشه قیافه‏اش باز و شکفته است . به قدری علی ( ع ) به اصطلاح‏ خوش مجلس و حتی بذله‏گو بود که عمروعاص وقتی علیه علی ( ع ) تبلیغ‏ می‏کرد ، می‏گفت : او به دردخلافت نمی‏خورد ، چون خنده روست ، آدم خنده رو که به درد خلافت نمی‏خورد ، " خلافت " ، آدم عبوس می‏خواهد که مردم از او بترسند . این را هم خودش‏ در نهج‏البلا غه نقل می‏کند: « عجبا لابن النابغة یزعم لاهل الشام أن‏ فی دعابة و انی امرو تلعابة » . از پسر نابغه تعجب می‏کنم که  می‏گوید علی خیلی با مردم خوش و بش می‏کند ، خیلی شوخی و می‏کند ، مزاح است .

با دشمن که در میدان جنگ به صورت یک مجاهد روبرو می‏شود ، باز چهره‏اش باز و خندان است،اوست که در محراب عبادت ، بسیار گریان و در میدان نبرد ، بسیار خندان است.  " بکاء " یعنی بسیار گریان و " ضحاک " یعنی بسیار

خندان ) . او چگونه موجودی است ؟ او انسان قرآن است . قرآن ، اینچنین‏ انسانی می‏خواهد "  ان ناشئة اللیل هی اشد وطأ و اقوم قیلا 0 ان لک فی النهار سبحا طویلا »" شب را برای عبادت بگذار و روز را برای شناوری در زندگی‏ و اجتماع . علی ( ع ) گویی شب یک شخصیت ، و روز شخصیتی دیگر است . حافظ چون مفسر است و پیچ و تابهای قرآن را خوب درک میکند. این موضوع است که جنبه‏های‏ گوناگون سخنان علی ( ع ) به گونه‏ای است  که انسان ، در هر قسمتی از سخنان که وارد می‏شود ، می‏بیند به یک دنیایی رفته است گاهی در دنیای‏ عباد است و گاهی در دنیای رهاد ، گاهی در دنیای فلاسفه است و گاهی در دنیای عرفا ، گاهی در دنیای سربازان و افسران است و گاهی در دنیای حکام‏عادل ، گاهی در دنیای قضات است و گاهی در دنیای مفتی‏ها ، علی ( ع ) در همه دنیاها وجود دارد و از هیچ دنیایی از دنیاهای بشریت ، غائب نیست.

ما چه درسی باید بیاموزیم ؟ این درس را باید بیاموزیم که اشتباه نکنیم‏ که فقط یک ارزش را بگیریم و ارزشهای دیگر را فراموش کنیم . ما نمی‏توانیم در همه ارزشها قهرمان باشیم ، ولی در حدی که می‏توانیم ، همه‏ ارزشها را با یکدیگر داشته باشیم ، اگر انسان کامل نیستیم ، بالاخره یک‏ " انسان متعادل " باشیم . آن وقت است که ما به صورت یک مسلمان‏

واقعی در همه میدانها درمی‏آئیم . پس این معنی انسان کامل است.

(خلاصه صفحات 70-69)

معنویات انسان

در عین اینکه درباره حقیقت و ماهیت انسان چنین اختلاف نظر بزرگی وجود دارد ، درباره یک مسئله دیگر اگر چه با این مسئله وابستگی دارد هیچگونه‏ اختلاف نظری نیست و آن این است که یک سلسله امور وجود دارند که در عین‏ اینکه از جنس ماده و مادیات نیستند و می‏شود نام آنها را معنویات‏ گذاشت به انسان ، ارزش و شخصیت می‏دهند . انسان بودن انسان به این امور است ، یعنی اگر این معانی را از انسان بگیرند ، با حیوان هیچ فرقی‏

نمی‏کند ، به عبارت دیگر انسانیت انسان به ساختمان جسمانی او نیست که‏ هر کسی که یک سرو دو گوش داشت و پهن ناخن و مستوی القامه بود و حرف‏ زد ، انسان است ، حال هر که و هر چه می‏خواهد باشد ، نه ، اینطور نیست .

آدم بودن به یک سلسله صفات و اخلاق و معانی ‏ است که انسان به موجب آنها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا می‏کند .گاهی یک‏ ارزش از ارزشهای بشری رشد سرطان مانندی می‏کند ، بطوریکه ارزشهای دیگر را در خود محو می‏کند مثلا چنانکه عرض کردیم زهد و تقوی یک ارزش است ، یکی‏ از معیارهای انسانیت است ولی گاهی می‏بینید یک فرد  یا یک جامعه آنچنان به زهد گرایش پیدا می‏کند و در زهد محو می‏شود که همه چیز برای او

می‏شود " زهد " ، مثل انسانی می‏شود که فقط یک عضوش مثلا بینی‏اش رشد کند و عضوهای دیگر از رشد باز مانند .

(خلاصه صفحات 177-171)

عشق از نظر عرفا

عرض کردیم که فلاسفه ذات و جوهر انسان را همان عقل او می‏دانند ، غیر عقل هر چه هست ، آن را خارج از ذات انسان و در حکم وسائل و ابزار می‏دانند . " من " انسان یعنی همان قوه فکر کردن انسان ، قوه تفکر منطقی‏ انسان . عرفا " من " انسان را عقل و فکر انسان نمی‏دانند ، بلکه عقل و فکر را به منزله یک ابزار آن هم نه ابزار خیلی معتبر می‏دانند و " من " حقیقی هر کس را آن چیزی می‏دانند که از آن به " دل " تعبیر می‏کنند . حکیم و فیلسوف ، " من " را آنچیزی می‏داند که از آن به عقل تعبیر می‏کند و عارف من واقعی انسان را آن‏ چیزی می‏داند که از آن به دل تعبیر می‏کند .

 البته شک نیست که مقصود عارف از دل ، این دل گوشتی‏ که در طرف چپ بدن انسان است ، نیست ، نمی‏خواهد بگوید من انسان همان دل گوشتی‏ است که پروفسور برنارد آن را عمل جراحی می‏کند یا پیوند می‏زند . همچنانکه عقل یعنی مرکز اندیشه و تفکر و حسابگری ، دل یعنی آن مرکز احساس و مرکز " خواست " در انسان ، عقل یک کانون است و دل کانون و مرکز دیگری است . عارف برای احساس و برای عشق به طور کلی که قویترین احساسها در انسان است ارزش و اهمیت‏ زیادی قائل است . هر چه که حکیم و فیلسوف برای فکر کردن و برای استدلال‏ و دلیل منطقی آوردن ارزش قائل است ، عارف برای عشق ارزش قائل است ، البته عشقی که عارف می‏گوید ، با عشقهای روزنامه‏ای ما فوق‏العاده متفاوت‏ است ، عشقهای روزنامه‏ای ، عشقهای جنسی است .

عشق عارف ، عشقی است که‏ اولا در انسان اوج می‏گیرد تا به خدا  می‏رسد  و معشوق حقیقی عارف ، فقط خداست و بس . ثانیا عشقی که عارف می‏گوید ، منحصر به انسان نیست ،عارف معتقد است که عشق در همه موجودات سریان دارد ، عشق یک حقیقتی‏ است که در تمام ذرات وجود ، جریان و سریان دارد . در این هوا هم عشق‏ هست ، در آن سنگ هم عشق هست ، در آن ذرات اتمی هم عشق هست و اصلا حقیقت ، عشق است و آنچه غیر از عشق می بینی مجازی است.

راه رسیدن به کمال

وقتی عارف برای همه عالم یک حقیقت بیشتر قائل نیست و آن حقیقت عشق‏ است ، قهرا از نظر او دیگر حقیقت انسان ، فکر نیست که فیلسوف می‏گفت‏ حقیقت انسان دل اوست ، دل هم یعنی همان مرکز عشق الهی . پس یک تفاوت‏

 بین مکتب عقل و مکتب عشق  در مسأله " من انسان " است . آیا " من‏ انسان " هماناست که فکر می‏کند یا آن است که عشق می‏ورزد ؟ عارف می‏گوید     " من " تو ، همان است که عشق می‏ورزد ، نه آن  مرکزی  که فکر می‏کند اگر انسان از نظر فیلسوف بخواهد به مقام انسان کامل برسد ، با چه‏ ابزاری باید  پیش  برود؟ او می‏گوید با پای منطق ، با ابزار استدلال و قیاس ، با صغری و کبری و مقدمات چیدن و فکر کردن . ولی عارف می‏گوید خیر ،  صحبت از علم و سواد و حرف و بگو و بشنو و صغری و کبری و مقدمه و نتیجه و استدلال نیست .

به جای همه این کارها تزکیه نفس کن . فیلسوف می‏گوید فکر کن ، درس‏ بخوان ، پیش معلم برو ، ولی عارف می‏گوید خودت را تصفیه کن ، تهذیب‏ نفس کن ، اخلاق رذیله را از خود دور کن ، توجه به غیر حق را هر چه‏ می‏توانی از خود بران و بر توجه خود به حق بیفزا ، بر خاطرات خود مسلط باش ، هر چه اندیشه غیر خدا در دل تو بیاید دیو است ، تا دیو هست‏ فرشته که نور خداست هرگز در دل تو نمی‏آید اما نهایت راه عارف چیست ؟ نهایت راه عارف ، رسیدن است ، نه دیدن. رسیدن به چه چیز ؟ رسیدن به ذات حق . معتقدند که اگر انسان درون خود را تصفیه کند و با مرکب عشق حرکت کند و منازل بین راه را زیر نظر یک‏ انسان کاملتر طی کند ، پایان این راه این است که پرده میان او و خدا به کلی برداشته‏ می‏شود و به تعبیر خودشان به خدا می‏رسد . در قرآن مسئله " لقاءالله "مطرح است و عرفا درباب لقاءالله خیلی سخن گفته‏اند . ولی به هر حال ، عارف نمی‏گوید که من به‏ جائی برسم که جهانی از اندیشه شوم،آئینه‏ای شوم که جهان در من منعکس‏ شود ، می‏گوید می‏روم تا به مرکز جهان برسم : " « یا ایها الانسان انک‏ کادح الی ربک کدحا فملاقیه »"  [1]به آنجا که رفتی و رسیدی ، همه چیز هستی و همه چیز داری ، العبودیة جوهرش کنهها الربوبیه همه چیز داری ولی‏ هیچ چیز را نمی‏خواهی ، معما این است . به مقامی می‏رسی که همه چیز به تو می‏دهند و تو به هیچ چیز اعتنا نداری جز به خود او .

ابوسعید ابی‏الخیر چه‏ شیرین می‏گوید :

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند

                                      فرزند و عیال و خانمان را چه‏ کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

حال باید نظر اسلام را در این زمینه بیان کنیم که آیا انسان کامل عرفا با موازین اسلامی جور درمی‏آید یا نه ، انسان کامل عرفا انسانی است که به خدا می‏رسد ، وقتی‏ به خدا رسید ، مظهر کامل همه اسماء و صفات الهی می‏شود و آئینه‏ای می‏شود که ذات حق در او ظهور و تجلی می‏کند .

همانطور که در مورد مکتب فلاسفه گفتیم آنچه که فلاسفه آن را انسان کامل‏ می‏دانند از نظر اسلام ، انسان نیمه کامل است ، نه انسان کامل. آیا در اسلام مسئله‏ای به نام تهذیب و تزکیه نفس مطرح است ؟ بدون شک‏ ، چون در متن قرآن این مطلب مطرح است : " « قد افلح من زکیها 0 و قد خاب من دسیها »" بعد از  هفت  قسم متوالی ، می‏فرماید:رستگاری مال مردمی است که تزکیه نفس کرده‏اند و بدبخت ، آن مردمی هستند که نفس و روح و باطن خود را فاسد و تباه کرده‏اند.

(خلاصه صفحات 224-223)

عقده‏های روانی مخفی

امروز این مطلب ثابت شده است که گاهی در شعور باطن انسان ، شرارتهائی رسوب می‏کند که چون در بیرون نیست و رسوب کرده و در ته حوض‏ است ، انسان خودش از وجود آنها آگاه نیست و فقط در یک شرائط خاصی‏ است که محرکاتی پیدا می‏شود و انسان یکمرتبه می‏بیند که از آن عمق عمق‏روحش  این رسوبات  بالا می‏آید که آدم خودش تعجب می‏کند و باور نمی‏کند که در درونش چنین چیزهائی وجود داشته باشد . گاهی انسان ، خودش به‏ خودش ایمان پیدا می‏کند : وقتی به خودش نگاه می‏کند می‏بیند در قلبش‏ هیچگونه کدورتی نیست ، کینه و حسدی نسبت به کسی ندارد ، تکبر و عجبی‏ ندارد ، و واقعا هیچیک از اینها را در خودش نمی‏بیند ولی یک موقع به‏ تعبیر قرآن " امتحان " پیش می‏آید و در امتحان یکمرتبه انسان می‏بیند که‏ تکبرها و عجبهائی از درونش بیرون آمد ، حسدها و کینه‏ها و عقده هائی از درونش بیرون آمد که آن سرش ناپیداست .

مولوی می‏گوید: 

 نفست اژدرهاست او کی مرده است

                                               از غم بی‏آلتی افسرده است

نفس انسان ، حالت مار افعی را دارد . مار افعی در زمستان حالت‏ یخ‏زدگی و کرخی پیدا می‏کند و اگر انسان به آن دست هم بزند ، تکان نمی‏خورد و اگر بچه‏ای با آن بازی کند او را نیش نمی‏زند و انسان خیال می‏کند که این‏ مار به خوبی رام شده است . اما وقتی آفتاب گرمی به این مار بتابدگویی  یکمرتبه عوض می‏شود و چیز دیگری می‏شود خیال نکن که نفست مرده است ، او اژدهائی یخ زدهاست ، اگر حرارت به‏ آن بتابد ، آن وقت می‏فهمی چه خبر است!


منبع : http://daneshjooagah.blogfa.com/post-167.aspx