سیر نگاه استاد شهید مطهری در باب آزادی

وقتی در فصل اول کتاب سخن از آزادی معنوی به میان می آید، استاد از آنانی که مدام فقط و فقط از آزادی اجتماعی دم می زنند، شکوه می کند. استاد می گوید:«تنها آزادی اجتماعی مقدس نیست، بلکه آزادی معنوی هم مقدس است و آزادی اجتماعی بدون آزادی معنوی میسر و عملی نیست. و این است درد امروز جامعه بشری که بشر امروز می خواهد آزادی اجتماعی را تأمین کند ولی به دنبال آزادی معنوی نمی رود؛ یعنی نمی تواند، قدرتش را ندارد...»

وقتی در باب آزادی می گوید و می گوید، به این سؤال می رسد که به راستی آزادمرد واقعی جهان کیست؟ اینجاست که راهش به خانه علی می افتد:«آن کس می تواند واقعا آزاد و آزادی بخش باشد که همیشه مانند علی است و یا لااقل پیرو اوست؛ از نفس و روح خودش حساب بکشد، تنها در محراب عبادت دست به محاسنش بگیرد و بگوید: یا دنیا! غُرّی غَیری. ای طلا و نقره دنیا! برو غیر علی را فریب بده، من تو را سه طلاقه کرده ام...»

اگر همه بردگی را در بردگی جسم خلاصه می کردند، استاد از بردگی روح می گوید. از "من" انسانی و "من" حیوانی بشر؛ و توضیح می دهد:«دو انسان دو تمایل وجود دارد: یکی تمایل روح انسان و دیگر تمایل تن انسان.» و بعد ادامه می دهد:«اگر می خواهی جان و روحت آزاد باشد، نمی توانی شکم پرست باشی؛ نمی توانی زن پرست باشی، پول پرست باشی و روحت آزاد باشد و در واقع نمی توانی شهوت پرست باشی، خشم پرست باشی.» و نتیجه می گیرد:«اگر می خواهی واقعا آزاد باشی، روحت را باید آزاد کنی.»


این حرف ها اگر چه ظاهرا سال ها پیش بر زبان جاری شده؛ اما آن قدر شیرین و دلچسب است که امروزی ها را هم در قفس جذابیت خود اسیر می کند. استاد از معنای احیاء می گوید و بعد به روایتی از امام صادق می رسد که:«یا فُضَیل! العبودیه جوهره کُنهُهَا الربوبیه.» استاد خود اذعان می کند که این خیلی جمله عجیبی است و البته شاید از یک نظر زننده هم هست!

همین بیانی که شهید مطهری با صفت عجیب از آن یاد می کند به محور چند جلسه سخنرانی او تبدیل می شود تا به این بهانه از حلاوت هایی بگوید که وصف ناشدنی است! استاد روایت را این گونه ترجمه می کند:«فضیل! آیا تو می دانی که عبودیت چیست؟ آیا می دانی عبودیت چه گوهری است؟ عبودیت گوهری است که ظاهرش عبودیت است و کنه و نهایت و باطنش، آخرین منزل و هدف و مقصودش ربوبیت است.»

استاد بلافاصله می گوید:«ممکن است بگویید یعنی چه؟ آیا امام جعفر صادق خواسته بفرماید که عبودیت اولش بندگی است و آخرش خدایی؟ آیا می خواهد بگوید که یک بنده از بندگی به خدایی می رسد؟» و اینجاست که باب حیرت باز می شود و استاد اگر چه همان آغاز این تلقی را نفی می کند، اما گام به گام پیش می رود تا از عبودیت بگوید و بعد به ربوبیت برسد.

او می گوید:«نکته بسیار جالبی است. عبودیت، بندگی خدا خاصیتش این است که هر چه انسان راه بندگی خدا را بیشتر طی کند بر تصاحب و قدرت و خداوندگاری اش افزوده می شود!»

انگار او می خواهد از حیرت بکاهد، اما بی اختیار بر حیرت می افزاید. واقعیت آن است که این کلام برای انسان مادی است که ثقیل به نظر می رسد. کسانی که رشته جانشان از ملک بریده و به ملکوت راه برده، این گونه در نمی مانند اما ما باید این حیرت را بچشیم تا معنی عروج را بفهمیم.


استاد می گوید اولین درجه ربوبیت تسلط بر نفس است. او گام به گام پیش می رود. همه حرف ها را در آغاز کلام واگویه نمی کند. اندک اندک تا کلام بر جان مخاطب بنشیند. استاد می گوید:«یکی از بیچارگی های ما که کاملا احساس می کنیم، این است: زمام نفس خودمان در اختیار ما نیست، اختیار خودمان را نداریم؛ اختیار زبان خودمان را نداریم، اختیار شهوات خودمان را نداریم، اختیار شکم خودمان را نداریم، اختیار دامن خودمان را نداریم، اختیار چشم خودمان را نداریم، اختیار گوش خودمان را نداریم، اختیار دست خودمان را نداریم، اختیار پای خودمان را نداریم؛ و این نهایت بدبختی است.»

دومین درجه ربوبیت از منظر استاد مالک خاطرات نفس بودن است. شاید تبلور این درجه از ربوبیت را بتوان در نماز جستجو کرد. آنجا که عبد باید تنها به معبودش بیاندیشد و معنای الله اکبر آغاز نماز، عقب راندن تمامی مشغله های دنیایی است. استاد می گوید هر چه که انسان پیش برود، درجه ولایتش بیشتر می شود. تسلط بیشتری پیدا می کند.

و بعد نوبت به درجه سوم می رسد:«بالاتر از این هم درجه ای هست؟ بله، یک انسان مستجاب الدعوه – لااقل درباره خودتان- می شوید. حتی می توانید روی بدن خودتان اثر بگذارید، اعجاز کنید، کرامت کنید.»

استاد می گوید انسان با طی این مراحل به جایی می رسد که می تواند تصرف کند. وقتی انسان خدا را شناخت و عبد او شد، از خود تهی می شود. استاد شعر معروف ابوسعید را اینجا بازگو می کند:«آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟/ فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟»

از اینجا دیگر بحث کمی سنگین می شود. درجات ربوبیت را استاد یک به یک گفته. از تسلط بر خود تا تسلط بر خیال و بعد هم مستجاب الدعوه شدن. دیگر چه چیزی می تواند باقی مانده باشد؟ درجه چهارم بی نیاز شدن روح از بدن است. استاد می گوید:«انسان در نتیجه تقرب به خداوند - و تقرب به خداوند در نتیجه عبودیت و اخلاص و خود را فراموش کردن و تذلل در نزد پروردگار و اطاعت محض در برابر پروردگار – می رسد به این مرحله که در عین اینکه بدنش نیازمند به روح است، روحش از بدنش بی نیاز می شود.»

استاد به جمله ای از شیخ شهاب الدین سهروردی معروف به شیخ اشراق اشاره می کند که می گوید:«ما حکیم را حکیم نمی شماریم مگر آن وقتی که قدرت داشته باشد بر اینکه روح خودش را از بدنش خلع کند.»

استاد اما به اینجا هم بسنده نمی کند. بحث باز هم ادامه دارد. استاد مرحله بعد را قدرت بر تصرف در بدن می نامد:«می رسد به مرحله ای که هر تصرفی که بخواهد، در بدن خودش می کند. حتی این قدرت را پیدا می کند جلو حرکت قلب خودش را یک ساعت بگیرد و نمیرد، قدرت پیدا می کند دو ساعت نفس نکشد و نمیرد، قدرت پیدا می کند که با همین بدن طیّ الارض کند؛ بله قدرت پیدا می کند. این اثر عبادت است.»

انگار استاد یک هدف دارد. می خواهد انسان مادی را از خاک بکند و به او با نهیب ظرفیت وجودیش را نشان دهد. به او بگوید که ببین! تو در این جایگاه می توانی قرار بگیری و خود بسنج که اکنون کجایی!

وقتی استاد می خواهد از مرحله بعد ربوبیت سخن بگوید انگار دیگر کمی نگران مخاطبان می شود! بحث ساده نیست! تا همین جا حرف های زیادی گفته است. اما مرحله بعد...

«اگر شما وحشت نمی کنید، بالاترش هم هست. آن مرحله بالاتر، آن قدرتی است که بنده ای در اثر بندگی و عبودیت خداوند و در اثر قرب به ذات اقدس الهی و در اثر نزدیک شدن به کانون لایتناهای هستی می تواند در دنیای بیرون خودش هم تصرف کند، می تواند چوبی را تبدیل به اژدها کند، می تواند قرص ماه را دو نیم کند، می تواند تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن از یمن به فلسطین احضار کند. بله می تواند. العبودیه جوهره کُنهُهَا الربوبیه.»