چکیده ای از کتاب انسان کامل ، اثر شهید مطهری را مشاهده می فرمایید
(خلاصه صفحات ۳۵-۱۳)
عیوب روحی و روانی انسان
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم " و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین "
موضوع بحث ، انسان کامل از دیدگاه اسلام است... انسان کامل یعنی انسان نمونه ، انسان اعلی یا انسان والا . انسان مانند بسیاری از چیزهای دیگر ، کامل و غیر کامل دارد و بلکه معیوب و سالم دارد و انسان سالم هم دو قسم است : انسان سالم کامل و انسان سالم غیر کامل .
شناختن انسان کامل یا انسان نمونه از دیدگاه اسلام ، از آن نظر برای ما مسلمین واجب است که حکم مدل و الگو و حکم سرمشق را دارد ، یعنی اگر بخواهیم یک مسلمان کامل باشیم چون اسلام میخواهد انسان کامل بسازد و تحت تربیت و تعلیم اسلامی به کمال انسانی خود برسیم ، باید بدانیم که انسان کامل چگونه است ، چهره انسان کامل چهره روحی و معنویاش را عرض میکنم چگونه چهرهای است ، سیمای معنوی انسان کامل چگونه سیمائی است و مشخصات انسان کامل چگونه مشخصاتی است ، تا بتوانیم خود و جامعه خود را آن گونه بسازیم . اگر ما " انسان کامل " اسلام را نشناسیم ، قطعا نمیتوانیم یک مسلمان تمام و یا کامل باشیم و به تعبیر دیگر، یک انسان ولو کامل نسبی از نظر اسلام باشیم.
راههای شناخت انسان کامل از نظر اسلام
شناخت انسان کامل از نظر اسلام دو راه دارد : یک راه این است که ببینیم قرآن در درجه اول و سنت در درجه دوم انسان کامل را اگرچه در قرآن و سنت تعبیر " انسان کامل " نیست و تعبیر " مسلمان کامل " و " مؤمن کامل " است چگونه توصیف کردهاند ، ولی بههرحال معلوم است که ( مسلمان کامل ) ، یعنی انسانی که در اسلام به کمال رسیده است ، و " مؤمن کامل " یعنی انسانی که در پرتو ایمان به کمال رسیده است . باید ببینیم قرآن یا سنت ، انسان کامل را با چه مشخصاتی بیان کردهاند و چه خطوطی برای سیمای انسان کامل کشیدهاند . ازقضا در این زمینه ، چه در قرآن و چه در سنت بیانات زیادی آمده است .
راه دوم شناخت انسان کامل ، از راه بیانها نیست که ببینیم در قرآن و سنت چه آمده است ، بلکه از این راه است که افرادی عینی را بشناسیم که مطمئن هستیم آنها آنچنان که اسلام و قرآن میخواهد ، ساخته شدهاند و وجود عینی انسانهای کامل اسلامی هستند ، چون انسان کامل اسلامی فقط یک انسان ایدهآلی و خیالی و ذهنی نیست که هیچوقت در خارج وجود پیدا نکرده باشد ، انسان کامل ، هم در حد اعلا و هم در درجات پائین تر ،در خارج وجود پیدا کرده است .
خود پیغمبر اکرم ( ص ) نمونه انسان کامل اسلام است . علی ( ع)نمونه دیگری از انسان کامل اسلام است . شناخت علی ، شناخت انسان کامل اسلام است ، اما شناخت علی (ع) ، نه شناخت شناسنامهای اما شناخت شناسنامهای علی ، شناخت علی نیست ، شناخت انسان کامل نیست ، شناخت علی ، یعنی شناخت شخصیت علی نه شخص علی . در هر حدی که شخصیت جامع علی ( ع ) را بشناسیم ، انسان کامل اسلام را شناختهایم و در هر حدی که انسان کامل را عملا نه اسما و لفظا امام و پیشوای خود قرار دهیم ، راه او را برویم ، تابع و پیرو او باشیم و کوشش کنیم که خود را بر طبق این نمونه بسازیم ، در همان حد شیعه این انسان کامل هستیم چون " الشیعة من شایع علیا " شیعه یعنی کسی که علی را مشایعت کند ، یعنی انسان با " لفظ " شیعه نمیشود ، با " حرف " شیعه نمیشود ، با " حب و علاقه فقط " شیعه نمیشود ، پس با چه چیز شیعه میشود ؟ با مشایعت ، مشایعت یعنی همراهی . وقتی کسی میرود ، شما پشت سر و همراه او میروید ، این را " مشایعت " میگویند ، شیعه علی یعنی مشایعت کننده عملی علی .
فرق " کمال " و " تمام "
اینچنین میگوییم : این کامل است و آن ناقص ، این تام است ، تمام است و آن دیگری ناقص .
در یک آیه از قرآن هر دو کلمه آمده است : " « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی »" امروز دین شما را برایتان کامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام کردم . نفرمود : اتممت علیکم دینکم ، و همچنین نفرمود : ( اکملت لکم نعمتی ) ، میگویند اگر چنین گفته بود از نظر دستور زبان عربی درست نبود . حال فرق این دو کلمه چیست ؟ ما اگر فرق این دو را نگوئیم ، نمیتوانیم بحثمان را شروع کنیم ، یعنی شروع بحث ما ، از دانستن معنی این دو کلمه است .
" تمام " برای یک شیء در جائی گفته میشود که همه آنچه برای اصل وجود آن لازم است ، به وجود آمده باشد ، یعنی اگر بعضی از آن چیزها به وجود نیامده باشد ، این شیء در ماهیت خودش ناقص است ، به طوری که میتوان گفت که وجودش کسر برمیدارد :
نصفش موجود است ، ثلثش موجود است ، دو ثلثش موجود است ، و از این قبیل . برای نقطه مقابل این کلمه ، کلمه ناقص را بکار میبریم . اما کمال در جائی است که یک شیء بعد از آنکه " تمام " هست ، باز درجه بالاتری هم میتواند داشته باشد و از آن درجه بالاتر ، درجه بالاتر دیگری هم میتواند داشته باشد . اگر این کمال برای شیء نباشد باز خود شیء هست ، ولی با داشتن این کمال ، یک پله بالاتر رفته است.
کمال را در جهت عمودی بیان میکنند و تمام را در جهت افقی . وقتی شیء در جهت افقی به نهایت وحد آخر خود برسد ، میگویند تمام شد ، و زمانی که شیء در جهت عمودی بالا رود ، میگویند کمال یافت . اگر میگویند :
" عقل فلان کس کامل شده است " یعنی قبلا هم عقل داشته ، اما عقلش یک درجه بالاتر آمده است ، " علم فلان کس کامل شده است " یعنی قبلا هم علم داشت و از آن استفاده میکرد ولی اکنون علمش یک درجه کمالی را پیموده است . پس یک انسان تمام داریم که در مقابل انسانی است که ازنظر افقی ناتمام است ، و به هر حال ، انسان تمام نیست ،انسان دیگری هم داریم که انسان تمام هست ولی انسان تمام ، میتواند کامل باشد ، کاملتر باشد و از آن هم کاملتر باشد ، تا به آن حد نهائی نهائی که انسانی از آن بالاتر وجود ندارد برسد که او را " انسان کامل کامل " که حد اعلای انسان است مینامیم .
تعبیر " انسان کامل "
تعبیر " انسان کامل " در ادبیات اسلامی تا قرن هفتم هجری وجود نداشته است . امروز در اروپا هم این تعبیر خیلی زیاد مطرح است ولی برای اولین بار در دنیای اسلام این تعبیر در مورد انسان به کار برده شده است . اولین کسی که در مورد انسان ، تعبیر " انسان کامل " را مطرح کرد ، عارف معروف ، محیالدین عربی اندلسی طائی است .
عیبهای جسمی و روانی
آیا انسان سالم و انسان معیوب هم داریم ؟ امروز ثابت شده است که تکبر ، واقعا بیماری است ، واقعا اختلال روحی و روانی است ، ولی آیا میشود یک دارو برای تکبر در داروخانه پیدا کرد ؟ آیا میشود انسان یک قرص بخورد و تکبرش از بین برود و تبدیل به یک انسان متواضع شود ؟ . حتی گاهی بیماری جسمی از راه روانی معالجه میشود ، همچنانکه گاهی بیماری روانی از راه جسم معالجه میشود . مثلا یک بیماری ، واقعا جسمی است ولی با یک سلسله تلقینها و تقویتهای روحی که اینهم خودش داستانی دارد و یک مسأله عجیبی است معالجه میشود . این مطلب جزء دلایل قاطع بر این است که واقعا انسان ، موجودی است مرکب از تن و روان ، و روان انسان از تن استقلال دارد و یک تابع مطلق از تن نیست ، همچنان که تن ، تابع مطلق از روان نیست ، این دو در یکدیگر اثر دارند . به قول حکما : بدن در روان اثر میگذارد و روان در بدن ، قرآن این اصل را پذیرفته است ، میفرماید : " « فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا »"در دل و روحشان بیماری است ، "قلب " در قرآن یعنی همان روح و روان انسان . درباره قرآن میفرماید : " « و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین »" ما قرآن را برای شفا و رحمت ، برای مؤمنین فرستادیم . قرآن ، شفای مؤمنین است .
امیرالمؤمنین میفرماید : " از جمله بلایا و شداید فقر است " « و از فقر بدتر ، مریضی بدن است و از بیماری تن بدتر و شدیدتر ، بیماری دل و قلب انسان است .
یکی از برنامههای قرآن ، ساختن انسان سالم است و ماقبل ازآنکه بخواهیم توقع این را داشته باشیم که انسان کامل باشیم یا به انسان کامل نزدیک باشیم ، باید خود را از این نظر که اساسا انسان سالم یا انسان معیوب هستیم ، به خوبی بشناسیم .
آفات روح انسان
به طور اجمال ریشههای اصلی آنچه که روح انسان را آفت زده میکند برایتان عرض میکنم . از نظر روانشناسی ، محرومیتها منشأ بیماریهای روانی میشود ، یعنی منشأ بسیاری از عقدههای روانی و بیماریهای روانی انسان ، احساس مغبونیتها و محرومیتهاست . این کینه چیست که وقتی انسان احساس میکند نسبت به کسی حقد و کینه دارد ، دلش میخواهد از او انتقام بگیرد و تا او را به خاک و خون نکشد نمیتواند آرام گیرد ؟ این حس انتقام جویی در انسان چیست ؟ آدم حسود وقتی خیر و نعمتی را در دیگران میبیند ، همه آرزویش این است که از او سلب نعمت شود ، درباره خودش فکر نمیکند . انسان سالم ، " غبطه " دارد نه " حسد " . او همیشه درباره خودش فکر میکند که جلو بیفتد. اگر یک انسان همیشه در فکر این باشد که خودش جلو بیفتد ، سالماست ، این ، دلیل بر عیب نیست ، اما اگر کسی همیشه در این اندیشه است
که دیگری عقب بیفتد بیماراست ، مریض است . قرآن میفرماید : " قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها " اولین برنامه قرآن تهذیب نفس است ، تزکیه نفس است ، پاکیزه کردن روان از بیماریها ، عقدهها ، تاریکیها ، ناراحتیها ، انحرافها و بلکه از مسخ شدنهاست .
انسان مسخ شده
مسئله مسخ شدن خیلی مهم است . مسخ یعنی چه ؟ شنیدهاید که میگویند در میان امم سالفه مردمی بودند که در اثر اینکه مرتکب گناهان زیاد شدند ،مورد نفرین پیغمبر زمان خود واقع ، و مسخ شدند ، یعنی به یک حیوان تبدیل
شدند ، مثلا به میمون ، گرگ ، خرس و یا حیوانات دیگر ،ولی حقیقت است .
شخصی میگوید : با امام زینالعابدین ( ع ) در صحرای عرفات بودیم . از آن بالا که نگاه کردم ، دیدم صحرا از حاجی موج میزند . به امام عرض کردم : ما اکثر الحجیج الحمد لله چقدر امسال حاجی زیاد است . امام فرمود: "ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج " چقدر فریاد زیاد است و چقدر حاجی کم است . آن شخص میگوید من نمیدانم امام چه کرد و چه بینشی به من داد و چه چشمی را در من بینا کرد که وقتی به من گفت حالا نگاه کن ، دیدم صحرایی است پر از حیوان ، یک باغ وحشکامل که فقط یک عده انسان هم درلابلای این حیوانها دارند حرکت میکنند . فرمود : حالا میبینی باطن قضیه این است .
مکرر در مکرر پیشوایان دین گفتهاند که فقط یک گروه از مردم به صورت انسان محشور میشوند . گروههایی به صورت مورچگان ، گروههایی به صورت بوزینگان ،گروههایی به صورت عقربها ، گروههایی به صورت مارها و گروههایی به صورت پلنگها مبعوث میشوند .
برنامه انسانسازی ماه مبارک رمضان
اساسا برنامه ماه مبارک رمضان برنامه انسان سازی است ، یعنی برنامه این است که انسانهای معیوب در این ماه خود را تبدیل به انسانهای سالم ، و انسانهای سالم خود را تبدیل به انسانهای کامل کنند . برنامه ماه مبارک رمضان برنامه تزکیه نفس است ، برنامه اصلاح معایب و رفع نواقص است ،
برنامه تسلط عقل و ایمان و اراده ، بر شهوات نفسانی است ، برنامه دعاست ، برنامه پرستش حق است ، برنامه پرواز به سوی خداست ، برنامه ترقی دادن روح است ، برنامه رقاء دادن روح است.اگر بنا باشد که ماه مبارک بیاید و انسان سی روز گرسنگی و تشنگی و بیخوابی بکشد و مثلا شبها تا دیروقت بیدار باشد و به این مجلس و آن مجلس برود و بعد هم عید فطر بیاید ، و با روز آخر شعبان یک ذره هم فرق نکرده باشد ، چنین روزهای برای انسان اثر ندارد . اسلام که نمیخواهد همینطور مردم دهانشان را ببندند ، دهانشان را ببندند یا نبندند [ برای اسلام فرق نمیکند ] ، نه ، با روزه گرفتن قرار است که انسانها اصلاح شوند . چرا در روایات ما آمده است که بسیاری از روزهداران هستند که حظ و بهره آنها از روزه ، جز گرسنگی چیزی نیست ؟ بستن دهان از غذای حلال برای این است که انسان همراه آن سی روز تمرین کند که زبان خود را از گفتار حرام ببندد ، غیبت نکند ، دروغ نگوید ، فحش ندهد .
(خلاصه صفحات 59-52)
جامعیت نهجالبلاغه
نهجالبلاغه - که من نمیتوانم بگویم کتاب علی است چگونه کتابی است ؟ در نهجالبلاغه عناصر گوناگون را میبینید . وقتی انسان نهجالبلاغه را مطالعه میکند ، گاهی خیال میکند بوعلی سیناست که دارد حرف میزند ، یکجای دیگر را که مطالعه میکند ، خیال میکند ملای رومی یا محی الدین عربی است که دارد حرف میزند ، جای دیگرش را که مطالعه میکند ، میبیند یک مردحماسی مثل فردوسی است که دارد حرف میزند ، یا فلان مرد آزادیخواه که جز آزادی چیزی سرش نمیشود دارد حرف میزند ، یک جای دیگر را که مطالعه میکند ، خیال میکند یک عابد گوشهنشین و یک زاهد گوشهگیر و یا یک راهب دارد حرف میزند . همه ارزشهای انسانی را در علی ( ع ) میبینیم ، چون سخن ، نماینده روح گوینده است . ببینید علی چقدر بزرگ است و ما چقدر کوچک ! تا حدود پنجاه سال پیش که گرایش جامعه ما در مسائل دینی و مذهبی فقط روی ارزش زهد و عبادت بود ، وقتی واعظی بالای منبر میرفت کدام قسمت از نهجالبلاغه ر ا میخواند ؟ حدود ده تا بیست خطبه بود که معمول بود خوانده شود . کدام خطبهها ؟ خطبههای زهدی و موعظهای نهجالبلاغه ، مانند این خطبه که اینطور شروع میشود : « ایها الناس انما الدنیا دار مجاز ، و الاخرت دار قرار ، فخذوا من ممرکم لمقرکم » . باقی خطبههای نهجالبلاغه مطرح نبود ، چون اصلا جامعه نمیتوانست آنها را جذب کند .
جامعه به سوی یک سلسله ارزشها گرایش پیدا کرده بود و فقط همان قسمت نهجالبلاغه که در جهت آن گرایشها و ارزشها بود ، معمول بود . صد سال میگذشت و شاید یک نفر پیدا نمیشد که " فرمان امیرالمؤمنین به مالک اشتر " را که خزانهای از دستورهای اجتماعی و سیاسی است بخواند ، چون اصلا روح جامعه این نشاط و این موج را نداشت . مثلا آنجا که علی ( ع )میگوید : « فانی سمعت رسول الله ( ص ) یقول فی غیر موطن لن تقدس امة لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی »« غیر متتعتع » ". علی ( ع ) میگوید که از پیغمبر مکرر شنیدم کهمیفرمود : هیچ امتی به مقام قداست و طهارت و مبرا و خالی بودن از عیب نمیرسد ، مگر قبلا به این مرحله رسیده باشد که ضعیف در مقابل قوی بایستد و حق خود را مطالبه کند ، بدون اینکه لکنت زبان پیدا کند . جامعه پنجاه سال پیش نمیتوانست ارزش این حرف را درک کند ، چون جامعه یک ارزشی بود ، فقط به سوی یک ارزش یا دو ارزش گرایش کرده بود ، ولی کلام علی ( ع ) است که همه ارزشهای انسانی در آن موجود میباشد و این ارزشها در تاریخ زندگی و خصیت علی ( ع ) موجود است .
اوصاف علی ( ع )
ما اگر علی را الگو و امام خود بدانیم ، یک انسان کامل و یک انسان متعادل و یک انسانی را که همه ارزشهای انسانی به طور هماهنگ در او رشد کرده است ، پیشوای خود قرار دادهایم .وقتی شب میشود و خلوت شب فرا میرسد ، هیچ عارفی به پای او نمیرسد . آن روح عبادت که جذب شدن و کشیده شدن به سوی حق و پرواز به سوی خداست ، با شدت در او رخ میدهد ، مثل آن حالتی که انسان در مطلبی داغ میشود . مثلا وقتی در حالت جنگ و دعوا و ستیز است ، چاقو قسمتی از بدنش را میبرد و یک تکه گوشت از بدنش به طرفی انداخته میشود ولی آنچنان توجهش متمرکز مبارزه است که احساس نمیکند یک قطعه گوشت از بدنش جدا شده است . علی در حال عبادت چنان گرم میشود و آن عشق الهی چنان در وجودش شعله میکشد که اصلا گوئی دراین عالم نیست . خودش گروهی را اینطور توصیف میکند:« هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرش و باشروا روح الیقین ، و استلانوا ما استوعره المترفون ، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون ، و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی » . با مردمند و با مردم نیستند، در حالی که با مردمند ، روحشان با عالیترین مقامها وابسته است در حال عبادت تیر را از بدنش بیرون میآورند ، ولی او آنچنان مجذوب حق و عبادت است که متوجه نمیشود ، حس نمیکند . آنچنان در محراب عبادت میگرید و به خود میپیچد که نظیرش را کسی ندیده است .
روز که میشود ، گوئی اصلا این آدم ، آن آدم نیست . با اصحابش که مینشیند ، چنان چهرهاش باز و خندان است که از جمله اوصافش این بود که همیشه قیافهاش باز و شکفته است . به قدری علی ( ع ) به اصطلاح خوش مجلس و حتی بذلهگو بود که عمروعاص وقتی علیه علی ( ع ) تبلیغ میکرد ، میگفت : او به دردخلافت نمیخورد ، چون خنده روست ، آدم خنده رو که به درد خلافت نمیخورد ، " خلافت " ، آدم عبوس میخواهد که مردم از او بترسند . این را هم خودش در نهجالبلا غه نقل میکند: « عجبا لابن النابغة یزعم لاهل الشام أن فی دعابة و انی امرو تلعابة » . از پسر نابغه تعجب میکنم که میگوید علی خیلی با مردم خوش و بش میکند ، خیلی شوخی و میکند ، مزاح است .
با دشمن که در میدان جنگ به صورت یک مجاهد روبرو میشود ، باز چهرهاش باز و خندان است،اوست که در محراب عبادت ، بسیار گریان و در میدان نبرد ، بسیار خندان است. " بکاء " یعنی بسیار گریان و " ضحاک " یعنی بسیار
خندان ) . او چگونه موجودی است ؟ او انسان قرآن است . قرآن ، اینچنین انسانی میخواهد " ان ناشئة اللیل هی اشد وطأ و اقوم قیلا 0 ان لک فی النهار سبحا طویلا »" شب را برای عبادت بگذار و روز را برای شناوری در زندگی و اجتماع . علی ( ع ) گویی شب یک شخصیت ، و روز شخصیتی دیگر است . حافظ چون مفسر است و پیچ و تابهای قرآن را خوب درک میکند. این موضوع است که جنبههای گوناگون سخنان علی ( ع ) به گونهای است که انسان ، در هر قسمتی از سخنان که وارد میشود ، میبیند به یک دنیایی رفته است گاهی در دنیای عباد است و گاهی در دنیای رهاد ، گاهی در دنیای فلاسفه است و گاهی در دنیای عرفا ، گاهی در دنیای سربازان و افسران است و گاهی در دنیای حکامعادل ، گاهی در دنیای قضات است و گاهی در دنیای مفتیها ، علی ( ع ) در همه دنیاها وجود دارد و از هیچ دنیایی از دنیاهای بشریت ، غائب نیست.
ما چه درسی باید بیاموزیم ؟ این درس را باید بیاموزیم که اشتباه نکنیم که فقط یک ارزش را بگیریم و ارزشهای دیگر را فراموش کنیم . ما نمیتوانیم در همه ارزشها قهرمان باشیم ، ولی در حدی که میتوانیم ، همه ارزشها را با یکدیگر داشته باشیم ، اگر انسان کامل نیستیم ، بالاخره یک " انسان متعادل " باشیم . آن وقت است که ما به صورت یک مسلمان
واقعی در همه میدانها درمیآئیم . پس این معنی انسان کامل است.
(خلاصه صفحات 70-69)
معنویات انسان
در عین اینکه درباره حقیقت و ماهیت انسان چنین اختلاف نظر بزرگی وجود دارد ، درباره یک مسئله دیگر اگر چه با این مسئله وابستگی دارد هیچگونه اختلاف نظری نیست و آن این است که یک سلسله امور وجود دارند که در عین اینکه از جنس ماده و مادیات نیستند و میشود نام آنها را معنویات گذاشت به انسان ، ارزش و شخصیت میدهند . انسان بودن انسان به این امور است ، یعنی اگر این معانی را از انسان بگیرند ، با حیوان هیچ فرقی
نمیکند ، به عبارت دیگر انسانیت انسان به ساختمان جسمانی او نیست که هر کسی که یک سرو دو گوش داشت و پهن ناخن و مستوی القامه بود و حرف زد ، انسان است ، حال هر که و هر چه میخواهد باشد ، نه ، اینطور نیست .
آدم بودن به یک سلسله صفات و اخلاق و معانی است که انسان به موجب آنها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا میکند .گاهی یک ارزش از ارزشهای بشری رشد سرطان مانندی میکند ، بطوریکه ارزشهای دیگر را در خود محو میکند مثلا چنانکه عرض کردیم زهد و تقوی یک ارزش است ، یکی از معیارهای انسانیت است ولی گاهی میبینید یک فرد یا یک جامعه آنچنان به زهد گرایش پیدا میکند و در زهد محو میشود که همه چیز برای او
میشود " زهد " ، مثل انسانی میشود که فقط یک عضوش مثلا بینیاش رشد کند و عضوهای دیگر از رشد باز مانند .
(خلاصه صفحات 177-171)
عشق از نظر عرفا
عرض کردیم که فلاسفه ذات و جوهر انسان را همان عقل او میدانند ، غیر عقل هر چه هست ، آن را خارج از ذات انسان و در حکم وسائل و ابزار میدانند . " من " انسان یعنی همان قوه فکر کردن انسان ، قوه تفکر منطقی انسان . عرفا " من " انسان را عقل و فکر انسان نمیدانند ، بلکه عقل و فکر را به منزله یک ابزار آن هم نه ابزار خیلی معتبر میدانند و " من " حقیقی هر کس را آن چیزی میدانند که از آن به " دل " تعبیر میکنند . حکیم و فیلسوف ، " من " را آنچیزی میداند که از آن به عقل تعبیر میکند و عارف من واقعی انسان را آن چیزی میداند که از آن به دل تعبیر میکند .
البته شک نیست که مقصود عارف از دل ، این دل گوشتی که در طرف چپ بدن انسان است ، نیست ، نمیخواهد بگوید من انسان همان دل گوشتی است که پروفسور برنارد آن را عمل جراحی میکند یا پیوند میزند . همچنانکه عقل یعنی مرکز اندیشه و تفکر و حسابگری ، دل یعنی آن مرکز احساس و مرکز " خواست " در انسان ، عقل یک کانون است و دل کانون و مرکز دیگری است . عارف برای احساس و برای عشق به طور کلی که قویترین احساسها در انسان است ارزش و اهمیت زیادی قائل است . هر چه که حکیم و فیلسوف برای فکر کردن و برای استدلال و دلیل منطقی آوردن ارزش قائل است ، عارف برای عشق ارزش قائل است ، البته عشقی که عارف میگوید ، با عشقهای روزنامهای ما فوقالعاده متفاوت است ، عشقهای روزنامهای ، عشقهای جنسی است .
عشق عارف ، عشقی است که اولا در انسان اوج میگیرد تا به خدا میرسد و معشوق حقیقی عارف ، فقط خداست و بس . ثانیا عشقی که عارف میگوید ، منحصر به انسان نیست ،عارف معتقد است که عشق در همه موجودات سریان دارد ، عشق یک حقیقتی است که در تمام ذرات وجود ، جریان و سریان دارد . در این هوا هم عشق هست ، در آن سنگ هم عشق هست ، در آن ذرات اتمی هم عشق هست و اصلا حقیقت ، عشق است و آنچه غیر از عشق می بینی مجازی است.
راه رسیدن به کمال
وقتی عارف برای همه عالم یک حقیقت بیشتر قائل نیست و آن حقیقت عشق است ، قهرا از نظر او دیگر حقیقت انسان ، فکر نیست که فیلسوف میگفت حقیقت انسان دل اوست ، دل هم یعنی همان مرکز عشق الهی . پس یک تفاوت
بین مکتب عقل و مکتب عشق در مسأله " من انسان " است . آیا " من انسان " هماناست که فکر میکند یا آن است که عشق میورزد ؟ عارف میگوید " من " تو ، همان است که عشق میورزد ، نه آن مرکزی که فکر میکند اگر انسان از نظر فیلسوف بخواهد به مقام انسان کامل برسد ، با چه ابزاری باید پیش برود؟ او میگوید با پای منطق ، با ابزار استدلال و قیاس ، با صغری و کبری و مقدمات چیدن و فکر کردن . ولی عارف میگوید خیر ، صحبت از علم و سواد و حرف و بگو و بشنو و صغری و کبری و مقدمه و نتیجه و استدلال نیست .
به جای همه این کارها تزکیه نفس کن . فیلسوف میگوید فکر کن ، درس بخوان ، پیش معلم برو ، ولی عارف میگوید خودت را تصفیه کن ، تهذیب نفس کن ، اخلاق رذیله را از خود دور کن ، توجه به غیر حق را هر چه میتوانی از خود بران و بر توجه خود به حق بیفزا ، بر خاطرات خود مسلط باش ، هر چه اندیشه غیر خدا در دل تو بیاید دیو است ، تا دیو هست فرشته که نور خداست هرگز در دل تو نمیآید اما نهایت راه عارف چیست ؟ نهایت راه عارف ، رسیدن است ، نه دیدن. رسیدن به چه چیز ؟ رسیدن به ذات حق . معتقدند که اگر انسان درون خود را تصفیه کند و با مرکب عشق حرکت کند و منازل بین راه را زیر نظر یک انسان کاملتر طی کند ، پایان این راه این است که پرده میان او و خدا به کلی برداشته میشود و به تعبیر خودشان به خدا میرسد . در قرآن مسئله " لقاءالله "مطرح است و عرفا درباب لقاءالله خیلی سخن گفتهاند . ولی به هر حال ، عارف نمیگوید که من به جائی برسم که جهانی از اندیشه شوم،آئینهای شوم که جهان در من منعکس شود ، میگوید میروم تا به مرکز جهان برسم : " « یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه »" [1]به آنجا که رفتی و رسیدی ، همه چیز هستی و همه چیز داری ، العبودیة جوهرش کنهها الربوبیه همه چیز داری ولی هیچ چیز را نمیخواهی ، معما این است . به مقامی میرسی که همه چیز به تو میدهند و تو به هیچ چیز اعتنا نداری جز به خود او .
ابوسعید ابیالخیر چه شیرین میگوید :
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
حال باید نظر اسلام را در این زمینه بیان کنیم که آیا انسان کامل عرفا با موازین اسلامی جور درمیآید یا نه ، انسان کامل عرفا انسانی است که به خدا میرسد ، وقتی به خدا رسید ، مظهر کامل همه اسماء و صفات الهی میشود و آئینهای میشود که ذات حق در او ظهور و تجلی میکند .
همانطور که در مورد مکتب فلاسفه گفتیم آنچه که فلاسفه آن را انسان کامل میدانند از نظر اسلام ، انسان نیمه کامل است ، نه انسان کامل. آیا در اسلام مسئلهای به نام تهذیب و تزکیه نفس مطرح است ؟ بدون شک ، چون در متن قرآن این مطلب مطرح است : " « قد افلح من زکیها 0 و قد خاب من دسیها »" بعد از هفت قسم متوالی ، میفرماید:رستگاری مال مردمی است که تزکیه نفس کردهاند و بدبخت ، آن مردمی هستند که نفس و روح و باطن خود را فاسد و تباه کردهاند.
(خلاصه صفحات 224-223)
عقدههای روانی مخفی
امروز این مطلب ثابت شده است که گاهی در شعور باطن انسان ، شرارتهائی رسوب میکند که چون در بیرون نیست و رسوب کرده و در ته حوض است ، انسان خودش از وجود آنها آگاه نیست و فقط در یک شرائط خاصی است که محرکاتی پیدا میشود و انسان یکمرتبه میبیند که از آن عمق عمقروحش این رسوبات بالا میآید که آدم خودش تعجب میکند و باور نمیکند که در درونش چنین چیزهائی وجود داشته باشد . گاهی انسان ، خودش به خودش ایمان پیدا میکند : وقتی به خودش نگاه میکند میبیند در قلبش هیچگونه کدورتی نیست ، کینه و حسدی نسبت به کسی ندارد ، تکبر و عجبی ندارد ، و واقعا هیچیک از اینها را در خودش نمیبیند ولی یک موقع به تعبیر قرآن " امتحان " پیش میآید و در امتحان یکمرتبه انسان میبیند که تکبرها و عجبهائی از درونش بیرون آمد ، حسدها و کینهها و عقده هائی از درونش بیرون آمد که آن سرش ناپیداست .
مولوی میگوید:
نفست اژدرهاست او کی مرده است
از غم بیآلتی افسرده است
نفس انسان ، حالت مار افعی را دارد . مار افعی در زمستان حالت یخزدگی و کرخی پیدا میکند و اگر انسان به آن دست هم بزند ، تکان نمیخورد و اگر بچهای با آن بازی کند او را نیش نمیزند و انسان خیال میکند که این مار به خوبی رام شده است . اما وقتی آفتاب گرمی به این مار بتابدگویی یکمرتبه عوض میشود و چیز دیگری میشود خیال نکن که نفست مرده است ، او اژدهائی یخ زدهاست ، اگر حرارت به آن بتابد ، آن وقت میفهمی چه خبر است!
منبع : http://daneshjooagah.blogfa.com/post-167.aspx