زندگینامه استاد شهید مرتضی مطهری از ورود به حوزه علمیه تا آغاز فعالیت های سیاسی در سال ۱۳۴۲و شروع جریان انقلاب اسلامی


   مرتضی تا دوازده سالگی در فریمان نزد پدر خویش مقدمات علوم اسلامی را فرا می گیرد. پس از چندی به مشهد می رود و به مدت دو سال در مدرسه ابدالخان همراه با برادر خود به تحصیل می پردازد.

    با این که در این ایام، درس های مقدماتی را فرا می گرفت، اما در میان همکلاسی های خود، خوش درخشیده بود. برخی از دوستان او یاد دارند که در همان روزگار

، طلاب بسیار با او به بحث و گفت وگو می پرداختند و از فضل وی بهره ها می بردند. دانش و پشتکار او در همین سنّ کم از او یک طلبۀ محبوب ساخته بود. پس از چندی درس را در حوزه مشهد ناتمام می گذارد و به فریمان باز می گردد. جهت این بازگشت هم این بود که منزل پدرش را جهت عریض کردن خیابان، خراب کرده بودند و همین که باخبر می شود که اسباب و اثاثیۀ منزل به کوچه ریخته شده و خانواده در وضع بدی به سر می برند، ناگزیر می شود تا در سال ۱۳۱۴به فریمان بازگردد و در آن جا به مطالعه کتاب های پدر خود بپردازد. مدت دو سال در فریمان به مطالعه آزاد مشغول می شود. بعدها اظهار می دارد که بیشتر مطالعات تاریخی وی مربوط به این دو سال بوده است.

در این سال ها یک سلسله پرسش هایی مربوط به جهان بینی، به ویژه مسئله خدا به ذهن او راه می یابد و مطالعۀ محدود او در زمینۀ مبدأ و معاد موجب علاقه مندی وی به فیلسوفان و عارفان می شود. چنان که خود می گوید:

    «تا آن جا که من از تحولات روحی خودم به یاد دارم، از سن سیزده سالگی این دغدغه در من پیدا شد و حساسیت عجیبی نسبت به مسائل مربوط به خدا پیدا کرده بودم. پرسش ها البته متناسب با سطح فکری آن دوره، یکی پس از دیگری بر اندیشه ام هجوم می آورد....

    به یاد دارم که از همان آغاز طلبگی که در مشهد مقدمات عربی می خواندم، فیلسوفان و عارفان و متکلمان هر چند با اندیشه هایشان آشنا نبودم- از سایر علما و دانشمندان و از مخترعان و مکتشفان- در نظرم عظیم تر و فخیم تر می نمودند، تنها به این دلیل که آنها را قهرمانان صحنۀ این اندیشه ها می دانستم. دقیقاً به یاد دارم که در آن سنین که میان ۱۳تا ۱۵سالگی بودم، در میان آنها، همۀ علما و فضلا و مدرسین حوزۀ علمیۀ مشهد، فردی که بیش از همه در نظرم بزرگ جلوه می نمود و دوست می داشتم به چهره اش بنگرم و آرزو می کردم که روزی به پای درسش بنشینم، مرحوم آقا میرزا مهدی شهید رضوی مدرس فلسفۀ الهی در آن حوزه بود. آن آرزو محقق نشد؛ زیرا آن مرحوم در همان سال ها (۱۳۵۵قمری) درگذشت.» ۴


سفر به قم

در سال ۱۳۱۵ش، مرتضی تصمیم می گیرد تا جهت تحصیل عازم قم شود. روزی که بنا داشت تا همراه دایی خود، حاج شیخ علی راهی قم شود، مادرش آینه و قرآن می آورد تا وی را از زیر قرآن رد کند. در این هنگام، یکی از روحانیون محله به نام سیّد علی صابری جهت بدرقۀ وی می آید. موقع خداحافظی خطاب به مرتضی می گوید: «ان شاء الله می روید بر نمی گردید!» مادر که از این سخن ناراحت می شود خطاب به او می گوید: مرتضی، مادر جان امروز دوشنبه است و ۱۳صفر، این آقا هم این جمله را بر زبان آورد، حالا نرو! مرتضی در جواب می گوید: مادر جان! اینها خرافات است. شما به این حرف ها توجه نکنید. با این کلام از خانواده خداحافظی می کند و با پول اندکی که پدر به او داده بود، راهی قم می شود. استاد خود دربارۀ سفر به قم چنین می گوید:

    «در آن هنگام که پانزده، شانزده ساله بودم، دربارۀ هر چیزی فکر می کردم و راضی نمی شدم، الّا تحصیل علوم دینی. آن وقت ها فکر نمی کردم که با این اوضاع و احوال دینی چه فکری است. پانزده ساله بودم که به مشهد رفتم، بعد دوباره به محل خودمان برگشتم. در آن جا هم وضع سخت تر از جاهای دیگر بود. پدرم که روحانی و پیرمرد هفتاد، هشتاد ساله بود، او را به زور کشیدند و بردند و مکلّایش کردند. او هم از پشت بام برگشت و چون لباس به تن می کرد از خانه بیرون نمی آمد اما من هم پا را در یک کفش کرده بودم که باید به قم بروم. در آن وقت، قم، مختصر طلبه ای داشت، حدود ۴۰۰نفر بودند.

    مادر ما اصرار داشت قم نروم، چون فکرهایی داشت و می خواست ما را نگه دارد، لذا دایی ما را که خود اهل علم بود و ده بیست سال از من بزرگتر بود، مأمور کرد تا ما را از رفتن منصرف سازد. او در سفری که با هم می رفتیم هر چه گفت من جواب منفی می دادم.» ۵

در سال های اول و دوم، مرتضی حجرۀ مناسبی پیدا نمی کند و به ناگزیر در یک اتاق نامناسب، در ضلع شرقی مدرسه فیضیه ساکن می شود. فقر در این ایام او را دچار سوء تغذیۀ شدید می گرداند. سیدصدرالدین صدر جهت معالجه او را به بیمارستان نکویی قم می برد. پس از مدتی سلامتی خود را باز می یابد و به تحصیلات خود ادامه می دهد.

در آغاز طلبگی در قم دوباره پرسش های مربوط به جهانبینی به ذهن راه می یابد. هجوم این اندیشه ها به گونه ای بوده که میل به تنهایی و تفکر در خلوت را در او بیدار می سازد. به گفتۀ خودش:

«در سال های اول مهاجرت به قم که هنوز از مقدمات عربی فارغ نشده بودم، چنان در اندیشه ها غرق بودم که شدیداً میل به تنهایی در من پدید آمده بود. وجود هم حجره ای را تحمل نمی کردم و حجره فوقانی عالی را به نیم حجره ای دخمه مانند تبدیل کردم که تنها با اندیشه های خودم به سربرم. در آن وقت نمی خواستم در ساعات فراغت از درس و مباحثه به موضوع دیگری بیندیشم و در واقع، اندیشه در هر موضوع دیگر را بیش از آن که مشکلاتم در این مسائل حل گردد بیهوده و اتلاف وقت می شمردم. مقدمات عربی و یا فقهی و اصولی و منطقی را از آن جهت می آموختم که تدریجاً آمادۀ بررسی اندیشۀ فیلسوفان بزرگ در این مسئله بشوم.» ۶

مرتضی در سال ۱۳۲۱به فریمان می رود تا برادر کوچکتر خود محمدتقی را برای تحصیل راهی قم سازد. در این ایام نیز هر دو برادر، با فقر زندگی می کردند. امرار معاش آنها از راه شهریۀ اندک حوزه بود. محمدتقی از خاطرات آن دوران چنین می گوید:

«من مسئول خرج بودم. یک وعده ناهار ما سه ریال می شد. اغلب نان و ماست یا حلوا ارده و پنیر و مانند آنها غذایمان بود. گاهی دو سیر گوشت می گرفتم و بار می گذاشتم و به جلسه درس می رفتم و بر می گشتم سیب زمینی و پیاز می ریختم. گاهی هم یادم می رفت و می سوخت و یا مثلاً آبگوشت بدون نخود و لوبیا می خوردیم. گاهی برنج ساده با چهار مثقال روغن حیوانی می پختیم و خورش ما نانی بود که در سینی زیر برنج می گذاشتیم. یک روز به برادرم گفتم: هیچ پولی نداریم. گفت: همین جا بنشین تا من بروم و برگردم. من جلو بالکن مدرسۀ فیضیه ایستاده بودم و می دیدم که مرحوم میرزا جواد آقا خندق آبادی سرش پایین است و دور حوض مدرسه می چرخد. حدود سه ربع ساعت بعد، برادرم آمد. دو تومان پول قرض کرده بود. گفت: برو چیزی بخر و بیاور بخوریم. گفتم: مثل این که میرزا جواد آقا به درد ما دچار است. از وقتی شما رفتید، او همین طور دارد دور حوض می چرخد. ایشان دوید و رفت پایین و یک تومان به میرزا جواد آقا داد....

وقتی در قم تحصیل می کردیم، من هیچ وقت عبای نو بر دوش ایشان ندیدم تمام عباهایش پاره بود. می گفت: نشسته بودیم و با چند نفر صحبت عبا و قیطان دوزی بود که چطور قیطان را روی آستین ها و پایین عبا می دوزند. یک نفر گفت: بیا، مثل این، به عبای من نگاه کرد، دید تکه تکه است و اصلاً قیطان ندارد. گفت: آخر این را چطور پوشیده ای؟ آن روز من خجالت کشیدم.» 7

در این دوران مطهری مکاسب و کفایه را نزد آﻳت الله سیدمحمد محقق یزدی، معروف به داماد فرا می گیرد. یک سال هم در درس خارج آﻳت الله حجت کوه کمری شرکت می جوید. از مظهر آیات عظام سیدصدرالدین صدر، محمدتقی خوانساری، گلپایگانی، احمد خوانساری و نجفی مرعشی هم استفاده های بسیار می برد.

از سال 1323 که آﻳت الله بروجردی از بروجرد عازم قم می شود به مدت ده سال از درس های فقه و اصول ایشان استفاده می کند. در این ایام از درس های فلسفه میرزا مهدی آشتیانی نیز بهره می برد.

در میان همدرسان، آﻳت الله منتظری بیش از سایرین با مطهری حشر و نشر داشته است. در اکثر درس ها با یکدیگر هم مباحثه بودند. به گفته منتظری مدت یازده سال در یک اتاق در مدرسۀ فیضیه زندگی می کردند و در تمام امور درسی و حتی مخارج یومیه با یکدیگر همکاری صمیمانه داشتند. 8


درس نهج البلاغه

در تابستان 1320 مطهری برای فرار از گرما از قم به اصفهان می رود. در آن جا با حاج علی آقا شیرازی که مدرس نهج البلاغه بوده آشنا می شود. در مدت اقامت در اصفهان، از درس های این استاد بزرگ کمال استفاده را می برد. این شخصیت روحانی که مطهری از او به عنوان عالم ربانی یاد می کند، تأثیر بسیاری بر روح وی می گذارد. به نظر مطهری، حاج میرزا علی آقا شیرازی نهج البلاغه مجسم بود. مواعظ نهج البلاغه در اعماق جان او نفوذ کرده بود. کلماتش نشان می داد که پیوندی خاص با امام علی (ع) دارد. وی با نهج البلاغه می زیست و روحش با این کتاب انس خاصی داشت. ارادتش به نهج البلاغه به گونه ای بود که گاه با خواندن مطالب آن اشک از دیدگانش جاری می شد. او شخصیتی بود که از خود رسته و به خدا پیوسته بود.

    «در سال بیست که برای اولین بار به اصفهان می رفتم هم مباحثه گرامی ام که اهل اصفهان بود و یازده سال تمام با هم، هم مباحثه بودیم و اکنون از مدرسین و مجتهدین بزرگ حوزۀ علمیه قم است، به من پیشنهاد کرد که در مدرسۀ صدر، عالم بزرگی است، نهج البلاغه تدریس می کند بیا برویم به کلاس درس او. این پیشنهاد برای من سنگین بود. طلبه ای که کفایه الاصول می خواند، چه حاجت دارد که پای تدریس نهج البلاغه برود؟ نهج البلاغه را خودش مطالعه می کند و با نیروی «اصل برائت و استصحاب» مشکلاتش را حل می نماید.

    چون ایام تعطیل بود و کاری نداشتم و به علاوه پیشنهاد از طرف هم مباحثه ام بود،  پذیرفتم. رفتم اما زود به اشتباه خودم پی بردم، دانستم که نهج البلاغه را من نشناخته ام و نه تنها نیازمنم به فراگرفتن از استاد، بلکه باید اعتراف کنم که نهج البلاغه استاد درست و حسابی ندارد.» 9

        «درک محضر او را همواره یکی از ذخایر گرانبهای خودم- که حاضر نیستم با هیچ چیز معاوضه کنم- می شمارم و شب و روزی نیست که خاطره اش در نظرم مجسم نگردد، یادی نکنم و نامی نبرم و ذکر خیری ننمایم.

هر وقت به قم می آمد، علمای طراز اول قم با اصرار از او می خواستند که منبر برود و موعظه نماید. منبرش بیش از آن که قال باشد، حال بود.

از امام جماعت بودن پرهیز داشت. سالی در ماه مبارک رمضان با اصرار زیاد او را وادار کردند که این یک ماهه در مدرسۀ صدر اقامه جماعت کند. با این که مرتب نمی آمد جمعیت بی سابقه ای برای اقتدا شرکت می کردند. شنیدم که جماعت های اطراف خلوت شده او هم دیگر ادامه نداد.» 10


درس های امام خمینی

از همان آغاز طلبگی، مطهری به درس های اخلاق امام خمینی که روزهای پنج شنبه و جمعه ارائه می شد- راه پیدا می کند. پس از تحصیل نیز استادان بزرگ حوزه از امام درخواست می کنند تا درس خارج اصول را در حجرۀ ایشان شروع کنند. این درس در ابتدا به طور خصوصی برگزار می شود، اما به مرور ایشان مشتاقان این درس به حدی زیاد می شوند که کلاس درس ار آن جا به مسجد بالاسر و سرانجام به مسجد سلماسی انتقال پیدا می کند. این درس مدت دوازده سال ادامه می یابد. در درس اصول، امام خمینی به نقد و تحلیل آرای بزرگانی چون شیخ انصاری، آخوند خراسانی، آقا ضیاءالدین عراقی و میرازای نائینی می پرداخت. به گفتۀ شاگردان این درس، امام بیشتر از نظرات و خود حاج شیخ عبدالکریم حائری دفاع می کرد و در این درس، مطهری بیشتر سکوت می کرد و اگر هم گاه سخن می گفت بسیار سنجیده و کوتاه بود. در عوض آیت الله منتظری مصرانه به بحث و گفت و گو می پرداخت و دائم اشکال می کرد. یکبار که این بحث به طول می انجامد، امام خمینی به مطهری می گوید: «یک تومان را به او بده.» آقای واعظ زادۀ خراسانی می گوید که من متوجه سخن امام نشدم، بعد از درس، از مطهری سؤال کردم که قصۀ یک تومان چیست؟ مطهری گفت: «از بس رفیقمان صحبت می کرد. بالاخره من قرار گذاشتم هر روزی که صحبت نکند، یک تومان به او بدهم. استاد هم از این جریان مطلع شده است.» 11

دورۀ اول تدریس اصول امام حدود سال 1330 به پایان رسید. در این درس، حدود دویست طلبه شرکت می کردند.
مطهری فلسفه را نیز با درس منظومۀ امام آغاز می کند. روش امام هم این بوده که تا طلبه ای را امتحان نمی کرد، به او فلسفه درس نمی داد؛ زیرا معتقد بود که اگر کسی استعداد تحصیل فلسفه را نداشته باشد گمراه می شود. در آن روزگار که در حوزه برگزاری امتحان رسمی نبود، امام از شاگران خود برای حضور در درس فلسفه به صورت شفاهی امتحان می کرد و اگر طلبه ای از نظر درک و فهم ضعیف بود و یا اخلاق درستی نمی داشت، هرگز او را به کلاس فلسفۀ خود راه نمی داد. مطهری دربارۀ اهمیت درس های امام خمینی می گوید:

«پس از مهاجرت به قم گمشدۀ خود را در شخصیتی دیگر یافتم. همواره مرحوم آقا میرزامهدی را به علاوه برخی مزایای دیگر در این شخصیت می دیدم: فکر می کردم که روح تشنه ام از سرچشمه زلال این شخصیت سیراب خواهد شد. اگر چه در آغاز مهاجرت به قم، هنوز از مقدمات فارغ نشده بودم و شایستگی ورود در معقولات را نداشتم، اما درس اخلاقی که به وسیلۀ شخصیت محبوبم در هر پنج شنبه و جمعه گفته می شد و در حقیقت درس معارف و سیر و سلوک بود، نه اخلاق به مفهوم خشک علمی، مرا سرمست می کرد. بدون هیچ اغراق و مبالغه ای این درس، مرا آن چنان به وجد می آورد که تا دوشنبه و سه شنبۀ هفتۀ بعد، خودم را شدیداً تحت تأثیر آن می یافتم. بخش مهمی از شخصیت فکری و روحی من در آن درس، و سپس در درس های دیگری که در طی دوازده سال از آن استاد الهی فرا گرفتم، انعقاد یافت و همواره خود را مدیون او دانسته و می دانم. راستی که او «روح قدسی الهی» بود.» 12

در این ایام، درس خصوصی عرفان نیز به وسیلۀ امام تدریس می شد که در آن، اشخاصی چون مطهری، منتظری، مرتضی حائری، سیدرضا صدر و عبدالجواد فلاطوری شرکت می جستند.


در محضر علامه طباطبائی

علامه طباطبائی در سال 1324، از تبریز عازم قم می شود. وقتی ایشان به قم می آید مثل یک طلبۀ ناشناس زندگی می کند. اغلب در نماز جماعت به آیت الله خوانساری اقتدا می کرد و چون در صف های آخر می نشست، گاهی که زیلو نبود، عبای خود را به جای زیرانداز مورد استفاده قرار می داد. رفتارهای علامه او را به تقوا مشهور ساخته بود و کمتر کسی از فضل او باخبر بود. یک روز میرزا جواد آقا خندق آبادی نزد مطهری آمده و می گوید: آقای طباطبائی مرد ملائی است، ایشان درس شفا را شروع کرده اند، شما هم در این درس شرکت کنید. وی با بی اعتنایی می گوید که تدریس کتاب شفا از عهدۀ هر کسی بر نمی آید، گمان نمی کنم ایشان هم بتواند شفا را تدریس کند. آقای خندق آبادی با اصرار مطهری را به آن درس می برد. در همان جلسه وی شیفته و مجذوب درس و بحث علامه طباطبائی می شود. 13

ایشان میان سال های 32-1329 به تدریس الهیات شفا پرداختند. در این درس منتظری، بهشتی و واعظ زاده خراسانی شرکت می جستند. به گفتۀ یکی از فضلا هنگامی که مطهری در جلسات علامه طباطبائی شرکت می کرد محور بحث ها می شد. گاهی علامه مطالبی را به مدت پنج دقیقه مطرح می کرد، اما مطهری تفصیل آن را در بیست دقیقه بیان می کرد. تقریر ایشان به گونه ای بود که علامه به دقت گوش می داد و از صحبت های ایشان به وجد می آمد. مطهری مطالب علامه را گاه با بیان جدیدتری مطرح می کرد و همین امر موجب می شد تا همۀ حاضران در جلسه درس و بحث سراپا گوش شوند. 14


فعالیت های علمی و تبلیغی

از سال های اولیۀ تحصیل در حوزۀ قم، فعالیت های تبلیغی مطهری آغاز می شود. به گفتۀ برادرش در سال 1322، مطهری نذر می کند که اگر خداوند به او توفیق خدمت به اسلام را بدهد، بدون دریافت هیچ گونه وجهی به تبلیغ بپردازد. در همان سال پول اندکی را به دست آورده و جهت تبلیغ به یکی از شهرستان ها می رود. مدت پنج سال به اراک، همدان و نجف آباد جهت تبلیغ اسلام سفر می کند. اولین منبر او در قم، به مدت یک دهه در ایام فاطمیه در مورد بعثت و رسالت پیامبر(ص) بود که مورد استقبال بسیاری قرار می گیرد.

در آغاز ورود آیت الله بروجردی به قم گزارشی از شیراز می رسد که شخصی به نام شیخ محمد اخباری در آبادۀ شیراز به تبلیغ اخباریگری مشغول است، مطهری که با اخباریگری مخالفتی سرسخت داشت، آنها را متحجّر می دانست به آباده می رود و پانزده روز به سخنرانی می پردازد تا آثار سوء سخنان آن شیخ را از میان ببرد. شهید بهشتی هم نقل می کند که در بهار 1326 ایشان به اتفاق منتظری، شیخ عباس ایزدی و مطهری تصمیم می گیرند تا فعالیت های تبلیغی منظمی را در تابستان ها انجام دهند. 15

به گزارش ایشان برخی از طلاب فاضل تصمیم می گیرند تا برای روزهای پنجشنبه و جمعه یک برنامه مطالعاتی تنظیم کنند. از این رو در چند رشتۀ علمی چون ماتریالیسم، ادیان شناسی،  تفسیر، اخلاق و تاریخ، گروه های مطالعاتی تشکیل داده و به تحقیق می پردازند. مطهری و منتظری و بهشتی بحث اسلام و ماتریالیسم را بر عهده می گیرند و به نقد و تحلیل کتاب علی الاطلال المذهب المادی اثر فرید وجدی می پردازند. این جلسات که گویا از سال 1326 آغاز می شود تا سال 1331 ادامه می یابد.

مطهری، علاوه بر فعالیت های تبلیغی در سال هایی که در حوزه مشغول تحصیل بود، به تدریس ادبیات، فلسفه (شرح منظومه) منطق(شرح مطالع) کلام (شرح تجرید) و مکاسب و کفایه می پردازد.

در این دوران، علاوه بر تحصیل و تدریس، مطالعاتی را در موضوعات بسیاری از جمله ماتریالیسم دیالکتیک آغاز می کند چنان که خود می گوید:

«تحصیل رسمی علوم عقلی را از سال 23 شمسی آغاز کردم. این میل را همیشه در خود احساس می کردم که با منطق و اندیشۀ مادیین از نزدیک آشنا شوم و آرا و عقاید آنها را در کتب خودشان بخوانم.

دقیقاً یادم نیست، شاید در سال 25 بود که با برخی کتب مادیین که از طرف حزب توده ایران به زبان فارسی منتشر شد یا به زبان عربی در مصر، مثلاً منتشر شده بود آشنا شدم. کتاب های دکتر تقی ارانی را هرچه می یافتم به دقت می خواندم و چون در آن وقت، به علت آشنا نبودن با اصطلاحات فلسفی جدید، فهم مطالب آنها بر من دشوار بود، مکرر می خواندم و یادداشت برمی داشتم و به کتب مختلف مراجعه می کردم. بعضی از کتاب های ارانی را آن قدر مکرر خوانده بودم که جمله ها در ذهنم نقش بسته بود. در سال 29 یا 30 بود که کتاب اصول مقدماتی فلسفه ژرژ پولیتزر استاد دانشکده کارگری پاریس به دستم رسید. برای این که کتاب در حافظه بماند، همه مطالب را خلاصه کردم و نوشتم.» 16
همین مطالعات و دقت نظرهای مطهری در آن دوران، از او شخصیتی جامع ساخت، به ویژه این که نظرات اصلاحی هم در مورد وضعیت حوزه داشت که گه گاه آن را بیان می کرد.


ازدواج

مطهری در سال 1329 با دختر یکی از روحانیون خراسانی به نام آیت الله روحانی ازدواج می کند. همسر وی در مورد نحوۀ ازدواج خود چنین می گوید:

«یازده ساله بودم که یک شب خواب دیدم به اتاق پدرم رفته ام. در اتاق پدرم روی زمین یک ورق کاغذ افتاده بود. وقتی کاغذ را برداشتم، دیدم روی آن نوشته فلانی (یعنی من) برای مرتضی در بیست و نهم ماه عقد می شود.

از دیدن این خواب عجیب، تعجب کردم و با هیچ کس آن را در میان نگذاشتم تا این که مدتی گذشت. خواستگاران متعددی می آمدند ولی مادرم می گفت: تا دیپلم نگیرد شوهرش نمی دهم.

سیزده ساله بودم و در کلاس هفتم درس می خواندم که آقای مطهری چون با پدرم آشنایی داشتند، برای خواستگاری به خانه ما آمدند. این خواستگاری با مخالفت شدید مادرم رو به رو شد چون او در یک خانوادۀ غیر روحانی و نسبتاً مرفه بزرگ شده بود و از ازدواج من با یک روحانی خشنود نبود و می گفت: من دخترم را به یک روحانی شوهر نمی دهم.

چند بار دیگر هم آقای مطهری مراجعه کردند، اما مادرم مسئله درس خواندن مرا مطرح کردند و ایشان به راحتی پذیرفتند و گفتند: هیچ اشکالی ندارد، می توانند درسشان را ادامه بدهند و دیپلم بگیرند.

سرانجام بعد از مدتی مادرم راضی به ازدواج ما شد. روز 23 ماه بود که موافقت مادرم اعلام شد و همان روز آقای مطهری گفتند بیست و نهم ماه برای عقد روز خوبی است و موافقت شد. من در روز بیست و نهم به عقد ایشان درآمدم و آن وقت بود که حقیقت خوابی که دیده بودم، برایم روشن شد.» 17


جلسات اصول فلسفه

در سال 1329 جلسات درس و بحث خصوصی علامه طباطبائی در زمینۀ مسائل جدید آغاز می شود. 18
این درس ها که بعدها تبدیل به کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» می شود با محوریت فکری مطهری شکل می گیرد. در مورد علت تشکیل این جلسات اقوالی ذکر شده است.

استاد بزرگوار آیت الله سبحانی می فرمودند که در سال 1329 کتابی از طرف سفارت آمریکا با عنوان «نگهبانان سحر و افسون» منتشر می شود. این کتاب بر مبنای ماتریالیسم دیالکتیک نگاشته شده و در آن، دین را عامل استعمار معرفی کرده بود. انتشار این کتاب موجب شد تا علامه طباطبائی در شب های پنجشنبه و جمعه جلساتی را تشکیل دهد و به پاسخ گویی شبهات مطرح شده در آن بپردازد.

آقای عبدالحسین حائری در مورد تشکیل این جلسات می گوید که در سال 1328، ایشان و سید عزالدین حسینی جهت نقد و بررسی آرای ملحدان دوران ائمه و بررسی روایات مطرح شده در این زمینه جلسات هفتگی تشکیل می دهند. آقای عزالدین زنجانی که از شاگردان علامه طباطبائی بود، وجود این جلسات را با علامه طباطبائی در میان می گذارد و از ایشان می خواهد تا درس هایی را در این زمینه، در آن جلسات ارائه دهد. این پیشنهاد مورد قبول علامه طباطبائی واقع شده و جلسات به منزل استاد انتقال می یابد. با ادامه جلسات در موضوع بحث، تحول اساسی صورت می گیرد. یعنی به جای بررسی اقوال ائمه در برابر ملحدان، پاسخگویی به تحریفات و مکتب های مادی به ویژه ماتریالیسم دیالکتیک مطرح می شود. پس از مدتی بحث ها به صورت چهارده مقاله توسط علامه طباطبائی تنظیم می شود که مطهری به مرور زمان، با پاورقی های خود آن را تکمیل می کند. 19

برخی اشخاص که در این جلسات شرکت می کردند عبارت بودند از: حسن زاده آملی، جوادی آملی، صائنی زنجانی، شیخ عباس ایزدی، عباس ابوترابی، سیدمحمد خامنه ای، سیدمحمدحسین بهشتی، ابراهیم امینی، ابراهیم خسروشاهی، موسی صدر، جزایری و قدوسی.


عزیمت به تهران

در پاییز سال 1331، مطهری همراه با برادر خود محمدتقی عازم تهران می شود. علت خروج از قم را باید در دو عامل جست وجو کرد: یکی فقر و دیگری بی مهری آیت الله بروجردی.

مطهری مدت ده سال از درس و بحث های فقه و اصول آیت الله بروجردی بهره ها برد و حتی وی از نخستین کسانی است که در تابستان 1326 قمری به بروجرد نزد ایشان می رود و بر اثر آشنایی با شخصیت فکری و اخلاقی ایشان جهت عزیمت وی به قم اقداماتی می کند. مطهری در دوران تحصیل خود همگام با امام خمینی فعالیت هایی را برای اصلاح حوزه مطرح می کند که گویا به جهت سعایت اطرافیان آیت الله بروجردی به مذاق ایشان خوش نمی آید. مطهری به واسطه منتظری بارها می کوشد تا دیداری با آیت الله بروجردی داشته باشد و سوء تفاهم ها را رفع نماید، اما متأسفانه موفق نمی شود.

علی دوانی به نقل از مطهری چنین می گوید:

«بر اثر شکست طرح آقای خمینی برای اصلاح حوزه که من هم از فعالین آن و شاگرد ایشان بودم، از اطرافیان آیت الله بروجردی ضربه خوردم.

اطرافیان طوری مرا از نظر آقای بروجردی انداخته بودند که هرچه کردم مرا احضار کند تا حضوراً عرایضم را عرض کنم نتیجه نگرفتم. حتی روزی نامه ای نوشتم و در آن عرض کرده بودم در کجای دنیا رسم است که درباره کسی حکم غیابی صادر کنند؟ چیزهایی به شما گفته اند، بنده را احضار کنید توضیح بدهم تا رفع هرگونه سوء تفاهم شود. نامه را دادم آقای منتظری که هم مباحثه بودیم و نزد آیت الله بروجردی آمدورفت داشت، و گفتم در یک فرصت مناسب به دست ایشان بدهد. آقای منتظری گفت: دادم، نگرفت!

ناچار به تهران آمدم. مدتی را بی هدف گذراندم تا این که مرحوم کوشانپور جلسۀ هفتگی در خانه خود گرفت که شب ها اول نماز جماعت بخوانم و بعد تفسیر قرآن بگویم. دعوت او را پذیرفتم. در مدرسه مروی هم شروع به تدریس کردم. بعضی اوقات هم برای افراد خاصی درس خصوصی می گفتم یا در جلساتی منبر می رفتم.» 20

پس از آن که محمدحسن کوشانپور که از افراد خیّر تهران بود با مشکلات مطهری آشنا می شود مبلغ یکصد و پنجاه تومان برای جلسات هفتگی تفسیر و یکصد و پنجاه تومان هم برای اجاره نامه ایشان مقررّی تعیین می کند. به این وسیله مطهری خانواده خود را از قم به تهران می آورد و مقیم این شهر می شود.

با ورود به تهران دروس فلسفۀ وی در مدرسۀ مروی آغاز می شود. شرح منظومه از نخستین درس های ایشان بوده است. البته بعدها کتاب های اشارات و شفا را هم تدریس می کرد. یکی از شاگردان درس های مدرسۀ مروی دکتر محمدباقر حجتی است که از سال 1333 به مدت دوازده سال نزد مطهری به تحصیل فلسفه می پردازد. وی دربارۀ آن درس ها چنین می گوید:

«تدریس شرح منظومه پس از چندی جای خود را به شرح "اشارات" داد و استاد گرانقدر، تدریس این کتاب را آغاز کردند و بدان ادامه دادند که پس از مدتی تدریس «شفا» شروع شد. مدت بسیار زیادی، ساعات تدریس استاد، از هنگام طلوع فجر تا مدتی پس از طلوع آفتاب بود.

استاد در تمام فصول در حجره ای تدریس می کردند که نه به گاه شدت حرارت ایام گرما، وسیلۀ خنک کننده ای در آن وجود داشت و نه به هنگام سوز سرمای پاییز و زمستان که گاهی تا مغز استخوان را می آزرد، وسیله ای برای گرم کردن فضای جلسه درس در آن، تهیه دیده شده بود. با وجود این، در ایام شدت سرما، در حجره به هنگام تدریس باز بود و استاد عزیز ما هنگام تدریس، آن چنان در بیان مطالب از خود علاقه نشان می دادند که ما در حین درس، آن گاه که گوش به سخن استاد سپرده بودیم، سرمای محیط پیرامون خود را غالباً احساس نمی کردیم.» 21


استادی دانشگاه

در سال 1333 رئیس دانشکده علوم معقول و منقول تصمیم می گیرد تا از برخی فضلا جهت تدریس در آن دانشکده استفاده کند. طبق آیین نامه دانشکده، فضلایی که فاقد مدرک بودند، می بایست در یک سلسله امتحانات شرکت جویند. مطهری که بنا نداشت در امتحانات شرکت کند، به اصرار برادر خود ثبت نام می کند. نامۀ وی به دانشکده چنین است:

«دفتر دانشکده محترم معقول و منقول تهران

نظر به آگهی که از طرف ادارۀ کارگزینی دانشگاه محترم تهران برای استخدام یک نفر دانشیار کلام و فلسفه قدیم در آن دانشکده محترم شده است، اینجانب مرتضی مطهری که دارای تصدیق مدرسی در رشتۀ معقول و دارای تألیفات فلسفی هستم که از آن جمله پاورقی هایی برای جلد اول کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم به طبع رسید، و جلد دوم آن تحت طبع است و لدی الاقتضاء به آن دفتر محترم تقدیم خواهد شد، خود را به عنوان داوطلب به آن اداره محترم معرفی می کنم. خواهشمند است مقرر فرمایید طبق مقررات در مورد اینجانب اقدام شود.»

مرتضی مطهری 10/11/33

پس از ثبت نام، به مدت هشت روز امتحانات کتبی برگزار می شود. به دنبال موفقیت در این امتحانات، از ایشان جهت شرکت در امتحانات شفاهی و مصاحبه دعوت به عمل می آید. در آن جلسه، استادان ممتحن عبارت بودند از: حسینعلی راشد، سبزواری و جواد تارا. مرحوم راشد صفحه ای از کتاب منظومه را می گشاید و از ایشان می خواهد تا  به ترجمه و شرح آن بپردازد. مطهری مباحث منظومه را با توجه به اشارات و اسفار به تفصیل شرح می دهد. راشد که از فضل او در حیرت می ماند رو به وی کرده و می گوید: صبر کن ما از بیست بالاتر نداریم. این نمره بیست، حالا مطلب را ادامه بده تا ما استفاده کنیم. 22

پس از توضیحات مفصل، راشد دوباره می گوید واقعاً بهره بردم. بدین ترتیب مطهری از تاریخ سوم مهر 1334 به عنوان معلم دانشکده علوم معقول و منقول مشغول به کار می شود.

در سال 1343 که براساس آیین نامه دانشگاه تهران عده ای از استادان غیررسمی و سابقه دار دانشگاه «دانشیار» می شوند، مطهری از این عنوان برخوردار نمی شود. یکی از اعضای کمیسیون اجرایی این تصویب نامه مجتبی مینوی بود که به فضل مطهری باور داشت، اما بدیع الزمان فروزانفر از ترس آن که مبادا فعالیت های سیاسی مطهری موجب شود تا برای دیگر اساتید، مشکل ایجاد شود، نام ایشان را در فهرست اشخاص واجد شرایط دانشیاری قرار نمی دهد. البته فروزانفر با بیان دلیل کار خود از مطهری عذرخواهی می کند. سرانجام در سال 1345، فروزانفر نامه ای به دکتر جهانشاه صالح، ریاست وقت دانشگاه تهران می نویسد و ارتقای وی را تقاضا می کند.

فعالیت های فرهنگی

با عزیمت از قم به تهران، مطهری به فعالیت های فرهنگی بسیاری می پردازد. علاوه بر تدریس در دانشگاه و مدرسۀ مروی، با برخی نشریات مانند مکتب تشیع و مکتب اسلام همکاری های خود را آغاز می کند. با تأسیس مکتب تشیع در سال 1336، کمک های فکری به دست اندرکاران آن می دهد و برخی مقالات خود را نیز در آن نشریه منتشر می سازد. مقالاتی چون اصالت روح، قرآن و مسئله ای از حیات و توحید و تکامل نمونه ای از آنهاست. از سال 1337 هم که مجله مکتب اسلام تأسیس شد، همکاری ایشان با اعضای هیئت تحریریه آن آغاز می شود. برخی آثار ایشان مانند سیری در نهج البلاغه، اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب ابتدا در آن مجله منتشر شد.

انجمن اسلامی پزشکان که حدود سال 1338 تأسیس شد هر دو هفته یک بار برنامه های سخنرانی داشت. مطهری از جمله سخنرانان این انجمن در طول سالیان دراز بود. مباحث توحید، نبوت، معاد، مسئله حجاب، بردگی از نظر اسلام، ربا، بانک و بیمه، نمونه ای از درس و بحث های مطهری در این انجمن بوده است. در انجمن پزشکان علاوه بر سخنرانی جلسات پرسش و پاسخ نیز برگزار می شد و اعضای آن به بحث و گفت وگو با مطهری می پرداختند. به علاوه ایشان در انجمن ماهانه دینی و جامعه اسلامی معلمین نیز سخنرانی های بسیار داشته است.


فعالیت های سیاسی

از سال های 1327 به بعد که موج آزادیخواهی شهرهای ایران را فرا گرفت، فدائیان اسلام در قم به فعالیت پرداخته و ستاد عملیاتی خود را در مدرسۀ فیضیه مستقر کردند. این گروه مورد توجه و حمایت برخی از مراجع مانند آیت الله محمدتقی خوانساری بودند. امام خمینی نیز پنهانی مدافع آنها و پشتوانه ای برای حرکت آنها بود. آیت الله بروجردی برخوردی ملایم با آنها داشت و در درس های خود گاه برخی از انتقادات خود را به آنها گوشزد می کرد. مطهری که طرفدار جریان های انقلابی بود، با فدائیان اسلام به طور مخفی همکاری و همفکری می کرد و حتی در صدد بود تا کدورت های میان آنها و آیت الله بروجردی را از میان بردارد که موفق نشد. علی دوانی در مورد رابطه مطهری با فدائیان اسلام چنین می گوید:

«استاد شهید مطهری با فدائیان و افکارشان هماهنگ بود. بارها از شهید نواب می شنیدیم که با احترام از آقای مطهری یاد می کرد و از احوال او جویا می شد، یا مطلبی را از او نقل می کرد که بیشتر جنبۀ راهنمایی و نصیحت آنها داشت.

از جمله خطاب به مرحوم نواب صفوی می گفت: آقای نواب! در حسن نیت و شور دینی و پاکی هدف شما و رفقایتان شکی نیست؛ ولی ببینید این اعلامیه که در آن، خطاب به آقای بروجردی نوشته اید: «گمان نمی کنیم غیرت دینی شما کمتر از حاج آقا حسین قمی باشد.» دستاویز افراد مغرض شده، و کارتان به آن جا کشیده که باید در فیضیه به رفقای شما حمله کنند و این طور مضروب شوند. اگر شما بیشتر فکر می کردید و در یک جوّ آرام و به دور از شور جوانی و احساسات زیاد اقدام می نمودید، قطعاً کار به اینجا نمی رسید.

دور نیست که نرمش بعدی فدائیان و تشکیل جلسات بیان مسائل شرعی از روی رساله مرحوم آیت الله بروجردی و ترک تندروی های گذشته که در کار و کادر فدائیان دیده شد، تا حدی از همان نصایح استاد شهید مطهری سرجشمه گرفته بود.» 23

در سال هایی که مطهری در تهران بود، هم درگیر فعالیت های علمی و فرهنگی بود و هم فعالیت های سیاسی. البته فعالیت های سیاسی او خیلی حساب شده و مخفیانه بود. اسناد ساواک نشان می دهد که همواره دستگاه امنیتی کشور مراقب او بوده است. این اسناد از ملاقات های او با آیت الله کاشانی و آیت الله بهبهانی و تمجیدهای وی نسبت به وطن پرستی دکتر مصدق و شرکت وی در جلسات مذهبی جبهۀ ملی یاد می کند. این اسناد همچنین گواهی می دهد که او نظرات سیاسی خود را در ذیل طرح مسائل دینی بیان می کند. در یکی از اسناد ساواک آمده که در مورخ 29/10/40 در یک سخنرانی اظهار می دارد: «دهقان بیسواد نمی تواند جامعۀ مستقل داشته باشد و در اسلام دستور است که مسلمان نباید دست تکدّی به روی این و آن، دراز کند و این وام ها به خصوص وام های بلاعوض، گدایی است.» 24

در سال های 2-1341 به اتفاق آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان و مباشرت انجمن اسلامی مهندسین، کنگره ای از انجمنهای اسلامی ایران را در تهران تشکیل می دهند. سال اول جلسات کنگره در مدرسۀ کمال و مسجد جامع نارمک برگزار می شود و در آن، شخصیت هایی چون علامه طباطبائی هم شرکت می کنند. 25




4)    مجموعه آثار، ج 1، صص441-440.
5)    جلوه های معلمی استاد، ص 21.
6)    مجموعه آثار، ج 1، صص 441-440.
7)    پاره ای از خورشید، صص 78-77.
8)    مصلح بیدار، ص52.
9)    مجموعه آثار، ج 1، ص 236.
10)    همان، ج 16، ص 349.
11)    پاره ای از خورشید، ص 465.
12)    مجموعه آثار ، ج 1، ص 441.
13)    پاره ای از خورشید، ص 81.
14)    پاره ای از خورشید، ص 201.
15)    مصلح بیدار، صص 293-292.
16)    مجموعه آثار، ج 1، صص 442-441.
17)    پاره ای از خورشید، ص 98.
18)    مجموعه آثار، ج 1، ص442.
19)    مصلح بیدار، صص 178- 177.
20)    خاطرات من از استاد شهید مطهری، ص 92.
21)    پاره ای از خورشید، صص 248-246.
22)    پاره ای از خورشید، ص86؛ مهر استاد ص 92.
23)    خاطرات من از استاد شهید مطهری، صص 28- 26
24)    استاد شهید به روایت اسناد، ص 93.
25)    پاره ای از خورشید، صص 493- 492.


منبع : motahari.ir